سیاسی

سند راهبردی “سازمان آبان” برای تحول و اداره آینده ایران

سند راهبردی سامانیان بدور از هرگونه تعصب و گرایش سیاسی برپایه منافع ملی و ملت تهیه شده است

به سوی رؤیای ایرانی

سامانه میهن پرستان ایران برای نوزایش(سامان)

هوشنگ امیراحمدی

استاد ممتاز و دبیرکل سازمان آبان

خرداد ۱۴۰۱

ساختار و ترتیب اصل­ها در این نوشته بر پایة اولویّت‌بندی نیست،امّا اصول و اندیشه­هایی که طرح و شرح شده­اند یک کلّ به­هم­پیوسته و هم­افزا را برساخته­اند، که در چندپارگی و جداماندگی، هدف نهایی­شان حصول­پذیر نخواهد بود. گفتنی است یکایک اصل­ها و اندیشه­های برشمرده، به­تنهایی نیز، اهمیّت و اثرگذاری ویژة خود را دارند. دیدگاه­های تحلیلی، انتقادی، و تکمیلی خوانندگان را ارج می‌نهیم. لطفاً نظرات خود را به این رایانامه بفرستید: ٍ .E-mail:samaniyan.info@yahoo.comانتشار این سند راه­بُردیدر خرد و کلان، جزء و کلّ، و در هر شکلی با رعایت امانت­داری و درج منبع دقیق آن مجاز است. لطفاً در توزیع گستردة آن، برای آیندة روشنِ ایران و ایرانیان، ما را یاری دهید.

پیش­گفتار

این سند راه­بردی در قالبیک پیش­گفتار و بیست اصل پرداخته شده است. در این سند، سازمان آبان بر آن است تا رشتهْ مفاهیم و اصول فکری و تشکیلاتی یک مجمع موازی با نام سامانة میهن­پرستان ایران برای نوزایش(سامان)را برای مردمان ایران‌زمین ترسیم کند. هدف اصلی سامانو کوشندگان آن،سامانیان،طراحیِنقشة راه توسعة همه­جانبه و اقتدار ایران، و نیز دعوت از ایرانیان میهن­پرست، خواه فرد یا گروه، برای اتّحاد یا ائتلاف حول این محور به­سوی یک “رؤیای ایرانی” است.

مردمان کشورهای پیش­رفته و توسعه­یافته در چارچوب یک “رؤیا” هم­بسته و هم­یار شده­اند. برای نمونه، آمریکاییان”رؤیای آمریکایی”، چینیان “رؤیای چینی”، و هندیان “رؤیای هندی” را راه­نمای پیش­رفتخود کرده­اند. ایرانیان نیز باید “رؤیای ایرانی” را سرلوحه و قطب­نمایپویش و پیش­رفت خود سازند و شکل و محتوای این رؤیا را به­دفّت مهندسی کنند.

در این سند راه­بردی میهن، وطن، کشور، و ملّت به یک معنا گرفته شده‌اند، و همگی به ایران اشاره دارند، کشوری که خود جهانی فرهنگی و تاریخی است.چشم­انداز میهنی این سند، بسته به موارد، کوتاه­مدت، میان­مدت،یا درازمدت است و سطوح و تنوّع سرزمینی را هم زیر نظر دارد. برای سازندگیِ هرچه­بیش­تر، لحن این سند شفاف، روراست و سرراست، و ­گاه همبی هیچ لکنتیمنتقدانه است.

تاریخ بلند ایران نمودار این تجربه است که برای اتّحاد میان ایرانیان در دوره­ها و روزگاران گوناگون، از دو عنصر بهره گرفته­اند: عنصر ایران و عنصر دین، از جمله اسلام. در تاریخ معاصر هر دوی این عناصر به­ خدمت گرفته شده­اند،گرچه در اتّحادسازی با این عناصر اهداف متفاوتی مطرح بوده­است. برای نمونه، رضاشاه از عنصر ایران­گرایی برای ملّت­سازی ((nation-building و آیت­الله خمینی از عنصر اسلام­گرایی برای دین­سالاری (theocracy) بهره بردند.

شوربختانه کاربست این دوعنصر در تاریخ اخیر ایران نادرست بود، در نتیجه قدرت چسبانندگی یا متّحدکنندگی آن­ها نیز اندک و ناپایدار. ایران­گرایی رضاشاه با هدف نوزایی ایران باستان عامدانه از روی سیزده سده تاریخ ایران عصر اسلامی پرید. در مقابل، اسلام­گراییِ خمینی، با نفی میراث ایران پیشااسلام، کوشید تا اسلام حکومتی-ایدئولوژیک جدیدی را در کشور حاکم کند.

این سند کوشیده­است تا با تبیین تازه­ای از صورت و مضمون ایدة “ایران­پرستی”، این دو نقیصة شاه و شیخ را تصحیح کند. در این راستا، ایدة ایران­پرستی، به­عنوان بنیاد اتّحاد ایرانیان، آمیزه­ای از نوزایش ایران برای کشورسالاری ارائه می­دهد که اساس آن سراسر تاریخ ایران، و نه بخش و برشی از آن هم­چون ایران باستانی یا ایران اسلامی است. چگونگیِ این دربرگیری، و تبیین جای­گاه دین در آن، مهم­ترین معضلی است که ایران­سازان باید به آن بپردازند.

تمامی موارد و اصول برشمرده در این سند از جمله ایران‌پرستی و توسعة فراگیر را دکتر هوشنگ امیراحمدی در نوشتارها و گفتارهای پرشماری تبیین کرده‌است، و بیش­تر آن‌ها در تارنمای شخصی­شان، کانال­های یوتوب و تلگرام، و برگة اینستاگرام ایشان، تارنمای سازمان آبان، کانال تلگرام و گروه واتس‌آپ آبان،و در سایر فضاهای مجازی در دسترس‌اند (نگاه کنید به پیوندهای فهرست‌شده در پایان این سند).

صاحب­نظران و گروه­های بی­شماری از ایرانیان هم دربارةموضوعات طرح­شده در این سند راهبردی نوشته­اند و نقد و نظر فنّی ارائه داده­اند. برخی از این اندیشه­ها و انباشته­ها ارزشمندند و باید به این دست­آوردها ارج نهاد و از آنان بهره­ها برد. در این سند هم از این دیدگاه­هایارزندهاستفادة سرشاریبرای تدوین و تبیین مفاهیم و اصول شده­است. ضمن اعتراف به این بهره­برداری، مایة ناخرسندی است که شکل این سند راهبردی مجال نقل قول مستقیم را نمی­دهد.

اصول این سامانه در روند فراگیری‌های نظری وعملی، به‌ویژه در رابطه با چگونگی کاربست آن‌ها، بیان روشن‌تری خواهند یافت. یکایک اصل‌ها برپایة مرام‌نامة سازمان آبان تنظیم شده‌اند و تکمیل‌گر و غنابخش آن‌مرام­نامه­اند. یکایک این اصولی که در پی می­آینداساسِاندیشه، گفتار، و کردار هموندان و کوشندگانسامان، یعنی سامانیان را برمی‌سازد.

نیاز به تبیین این اصول و فراخوان برای اتّحاد در چارچوب آنبرآمده از دو ابردشواری است: نخست، حال و روز بحرانی کشور، از جمله فلاکت معیشتی، فقر، و فسادکهبه­رغم برخی دست­آوردها، زندگی را برای مردم و سرزمین ایران روزاروز تیره‌تر می‌کندَ. دوم، نبودِ شاه­راهی نظری و عملی برای گذر از بحران و تحقّقِرؤیای ایرانیِیکملّتِدیرین­سال.

در این میان، نه حکومت اسلامی برنامه‌ای برای گره‌گشایی از کلاف سردرگم بحران‌ها وحرکت به­سوی پیش­رفت دارد و نه مخالفان و معارضان آن. آن‌چه شهروندان از هر سو می­شنوند شعار پوچ است و شرار یأس. و آن‌چه مردم درمانده می‌جویند دگرگونی بنیادین است و پویشبه­سوی یک ایران نوین. اما چگونه و باچه محتوایی نمی‌دانند، اگرچه رؤیای آن ایران را در سر دارند.

امّا در این کشاکشیک خطر بزرگ هم در کمین آنان است: تغییر به‌عنوان یک هدف، نه وسیله؛ دگرگونی از سر نومیدی و خشم، نه امیدواری و مهر؛ تغییر برای انتقام‌جویی، نه سازندگی؛ دگرگونی از روی درماندگی، نه آمادگی؛ و تغییر با یک فکر خام و آرمان‌گرایانه، و نه یک کلان‌ْبرنامة واقع‌نگر و عمل‌گرا.بدبختانه چندین بار در گذشته، از جمله در انقلاب 1357، ایرانیان در چارچوب اندیشة “هر تغییری بهتر از هیچ تغییر است” برخوردهای واکنشیِ ویران‌گری به وضعیت بحرانی خود داشته‌اند، حال آن‌که می‌بایست دوراندیشانه، کنش‌مندانه، و سازنده عمل می‌کردند.

داشتن یک رؤیا مهم است، امّا مهم­تر خردورزی در چگونگی رسیدن به آن است.گذار از این نظام دین‌بنیاد آری، اما چگونه وسپس چه؟ فرض کنید حکومت اسلامی فردا با دستی غیبی سرنگون شود، پس‌فردا چه نظامی قرار است جانشین شود؟کدام رهبران و مدیران حاکم خواهند شد؟ و در آن فرداروز،آنان بناست برای رفع بحران و ساختن رؤیای مردم چه کنند؟امروز بی­توجهی به این پرسش­هامشکلاتی را در آینده پدید خواهد آورد.

آنان که می­گویند “نگرانِفردای رفتن جمهوری اسلامی نیستند” به تجربة ایران بی­توجه­اند. درست است که ایران نخبه و متخصّص و مدیر بسیار دارد، امّا آنان در شرایط ابربحران­های داخلی و خارجی بدون یک نقشة راه چه خواهند کرد؟ در مقابل، آنان که مردم را از تغییر به دلیل ترس از جنگ داخلی و “هزار سال” عقب­رفتگی بر حذر می­دارند هم به همان نسبت گروه نخست در اشتباه­اند. نه به آن خوش­بینی و نه به این بدبینی.

تاریخ و تجربه به جهانیان می‌آموزد که تغییر راه­گشاست، امّا هر دگرگونی لزوماُ بهبودبخش و شکوفاگر نیست، و خردورزی برای تحوّل بنیادین باید ورای فهرست کردن آرزوها و رونویسی از مدل­های نامناسب حرکت کند.نخست باید یک رؤیای مردم­پسند داشت و سپسآن را به برنامه­ای عملی بدل کرد. در انقلاب 1357، آیت­الله خمینی با ترسیمِرؤیای “حکومت اسلامی” و انتقال مؤثّر آن به توده­های مردم ایران، نظام شاهنشاهی کهن ایران را برانداخت.

مخالفان حکومت اسلامی امروز می­خواهند این نظام را سرنگون کنند اما با کدام رؤیا و برنامه؟ چه حکومتی قرار است جانشین حکومت اسلامی شود؟ بدیهی است که تا یک رؤیای منسجم وعملی ساخته نشود و به­طور مؤثر به مردم منتقل نگردد، نظام کنونی برجا خواهد ماند.وحتّا  اگر این حکومت معجزه­آسا هم برافتد، پیش­آمدی چندان سازنده و امیدبخش نخواهد بود، مگر این­که نقشة راه فراروی ایران مشخص باشد.

ایرانیان یکی از تاریخی‌ترین و ثروت‌مندترین کشورهای جهان را دارند. کشوری که در گذر روزگاران هم بسی بحران‌ها را از سر گذرانده، هم برون‌رفت از آن‌ها را آزمود­ه­است.این غنامندی و آزموده‌های زرّین گذشته باید به ما ایرانیان نوید آینده‌ای درخشان را دهد و در مردمانمان شور و توانی برای رویارویی با خمودی و بحران‌زدگی در راستای ایجاد یک رؤیا برای سازندگی و بالندگی میهنی بیافریند.

این بار هم آشکار است که ایران بحران‌دیده، در آینده‌ای نه‌چندان‌دور، راه رهایی را خواهد یافت و به پیش خواهد شتافت. اما برای پدیدآوری این شاه‌راه به­سوی آن رؤیا باید طرحی نو، امروزین، واقع‌بین، عمل­گرا و شکوفاننده داشت. شالودة این طرح اتّحاد و ائتلاف میان مردم به مدد اکسیرِ ایران­پرستی و تبیین چگونگی زایش آن “باغ بهاری” و گشودن درهای آن به روی مردم است.

به سخن دیگر، هدف این سند راهبردی طراحی این شاه‌راه برای گذر از بحران به­سوی توسعة پای‌دار و فراگستر ایران است. هم‌پیما و هم‌پیمان شویم تا این شاه‌راهبه­سوی زایش و شکوفایی آن رؤیای ایرانی، آن باغ بهاری،هرچه روشن‌تر ترسیم، و سازنده‌تر عملی شود.در آغاز،لطف کنید و این سند را با دقّت تمامبخوانید و نقد و نظرتان را هم متوجه اصولو مفاهیم کنید،تا فرعیات و جزئیات،و یا پدیدآورندةآن.سامانیانگشوده به گفت­وگو و دادوستد معرفتی­اند. َ

نویسندة این سند راه­بُردی، هوشنگ امیراحمدی، یک استاد دانش­گاه و متخصص برنامه­ریزی و توسعه،و کنش­گر صلح است. او بیش از سه دهه از زندگی خود را صرف پژوهش و نگارش دربارة توسعة ایران و عادی­سازی رابطه با آمریکا کرده­است. علاقه­مندان به کارنامکِ (رزومة) ایشان می­توانند به پیوندی که در آخر این سند آمده­است رجوع کنند. درحالی­که نویسندهبه دست­آوردهای علمی و سیاسی و پیش­بینی­های خود افتخار دارد، اما ایشان گه­گاهی نیز در موضع یک ایران­پرست با لحن یاداوری­های خود نسبت به برخی تندروی کرده­است.امیراحمدی امیدوار است که رنجش و دل­خوری احتمالی، پایةداوری و ارزیابی فنّیپیرامون این سند راه­بُردی و پاسخ به فراخوان آن برای اتّحادسازنده برای ایران نویننگردد.

چراییِ نام­گزینی سامان و سامانیان

به چهار دلیلِ بنیادی،نامِ ایرانی «سامان» و «سامانیان» برای این پویش میهن‌پرستان برگزیده شد.

نخست،بهره‌گیری از سرواژة «سامان» برای کوته‌سازی نام سامانة میهن­پرستان ایران برای نوزایش بدین معناست که هم‌پیمانان آن به­عنوان هم‌وندان یک حزب یا هواداران یک ایدئولوژی عمل نخواهند کرد، بلکه سامان­مند گرد هم آمده‌اند تا یک ایران توان­مند، سرآمد، و توسعه‌یافته بسازند. جامعة هدف این بیانیه، سامانیان،  همه ایرانیانی­اند که دلی در گروی تحقّق رؤیایی ایرانی دارند و با کلیّت چشم­انداز و اصول طرح­شده در این سند راه­بُردی هم­سو و هم­راه­اند.

دوم، واژة «سامان» به‌معنای «سرزمین، دارایی، توانایی، نظم و نظام، آرام‌ و قرار، اندازه» است (فرهنگ بزرگ سخن، ج ۵، ص ۳۹۹۶). پس «سامان» نامی است که گردآورندة همة موهبت­ها و فضیلت­هایی است که ایرانیان برای میهن و مردمان خود می‌خواهند و برای دست‌یابی به آن به‌جان می‌کوشند.

سوم این‌که دودمان «سامانیان» در تاریخ ایرانیان و دست­آوردهای درخشان آنان درس‌آموزی بسیاری برای روزگار ما دارد. با بینش و‌ کوشش سامانیان، هویّت ایرانی پس از سده‌ها سرکوب و سکوت، از خمودی و خاموشی برون آمد و خود را بازساخت. آداب و سنّت‌های ایرانی از نو برآمدند و بالیدند و ایران‌‌زمین دگرباره روی آرامش و بالندگی گرفت.

وچهارم اینکهسامانیان که خود را وارثان پادشاهان باستانی می‌دانستند، آغازگر نوزایی و سرفرازی ایران شدند. کیستی و هستی و فرهنگ ایرانی را از زیر سده‌ها آوار تازیان درآوردند و والا داشتند، و اوضاع مُلک و مردمان را سر و سامانی بسیار بخشیدند. امیران سامانی زبان فارسی را سخت ارج نهادند و بر صدر نشاندند، دانش‌ و فرهنگ و هنر را شکوفاندند، و بزرگانی بسیار هم­چون ابن‌سینا و رودکی و فردوسی‌ پروراندند.افزون بر این­ها، با ستیزه‌پرهیزی، سازگاری، و رواداری با دین، میراث ایران و باورهای مردمان را گرامی ­داشتند.

اصول راه­بُردی سامانیان

این سند راه­بُردی در پنج بخش، دربردارندة بیست اصلسامان یافته­است. نخستین بخش به موضوعات مرتبط با امنیّت­آفرینی و گسترش صلح بین­الملل می­پردازدو دومین بخش رستاخیز ایران و هم­گرایی ایرانیان را شرح می­دهد. در بخش سوّمین، سیاست­مداری و اقتداریابی قانون­مند بررسی می­شود، و بخش چهارمین، هنجارسازی اجتماعی و مدیریت سرزمینی طرح و تبیین می­گردد. و سرانجام پنجمین بخش گذار ایمن و توسعة اقتصادی و سیاسی را بحث می­کند.

نگارنده کوشیده تا از ره­گذر این اصول بیست­گانه، اساسی­ترین نگرانی­ها و نیاز­های ایران را شرح دهد، و راه­بردهای موفّق نظری و عملی را در سطح جهان، و کاربستِ آن­ها را برای زایش رؤیای ایرانی پیش نهد. از دید نگارنده،نخستین و مهمترین گام در راستای زایش اتّحاد میان ایرانیان است، و اساسی­ترین ایده برای این اتّحاد، ایران­پرستی است.

سامانیانبا رواج‌بخشی اصول راه­بُردی زیر خود را از دیگران تمایز می‌بخشند. به‌رغم پافشاری بر این تمایز، آنان خواهان هم‌پیمانی یا هم‌سویی با همة کسان و سازمان‌هایی‌اند که با بیش‌ترِ این اصول، شامل آن‌هایی که جزوِ خط‌قرمزهای هر میهن‌پرستی باید باشد، هم‌داستان‌اند و برای برساختن ایرانی توان‌مند و توسعه‌یافته جان می‌فشانند.

در مرام‌نامة سازمان آبان و طی این سند راه­بُردی خط‌قرمز‌های میهن‌پرستان ایران‌ روشن شده‌اند. استقلال سیاسی، مالی، و نهادی سامانیان از دولت‌های بیگانه، پاس‌داری از یک‌پارچگی سرزمینی کشور، یگانگی و استواری ملّت ایران و زبان فارسی، هم­راه با تأکید بر کنار نهادن دین در حکومت‌داری و بی‌تبعیضی، و خواستِ آزادی‌ و دادگری میان ایرانیان از جمله اصول تغییر‌ناپذیر و بایدهای مسلّم میهن‌پرستان ملّت‌گرای ایران است.

کشورها را نگرش‌های نو ساخته‌اند، و سامانیان «ملُت‌گرایی» را برای پی‌ریزی ایرانی نوین، شکوه‌مند، و شکوفیده پیش‌نهاد می‌کنند. ملُت‌گرایی ایرانی باید در نازل­ترین شکل خود برخوردار از سویه‌ها و سرمایه‌های نرم‌افزاری و سخت‌افزاری مردم، سرزمین، فرهنگ (و تاریخ)، حکومت (دولت) و جای‌گاه جهانی کشورباشد.ایرانی وطن‌پرست و ملّت­گرا شهروندی است که در راستای سرافرازی سراسر کشور به جان و دل می‌کوشد و آرمان او هم شادمانی مردمان، آبادانی سرزمین، شکوفایی فرهنگ، مشروعیت حکومت و قانون‌مندی دولت، و فرازآییِ جای‌گاه جهانی ایران و ایرانی است. برای شرح دقیق اندیشة ملّت‌گرایی به مرام‌نامة سازمان آبان بنگرید.

فهرست اصل‌های بیست‌گانه

امنیّت‌افزایی و صلح‌گستری بین‌المللی

اصل یکم:برآورد نظمِ جهانیِ پیشارو(دوقطبی غرب و شرق)

اصل دوم:واکاوی روندها و چالش­های منطقه­ای ایران

اصل سوم: دشواری­های امنیتِ انسانی و سرزمینی کشور

اصل چهارم:رواج‌بخشی دیپلماسی، صلح جهانی، و رابطه با آمریکا

رستاخیز ایران و هم‌گرایی ایرانیان

اصل پنجم:گسترش میهن‌پرستی، اتّحاد، و اقتدار

اصل ششم:رستاخیز هویّت، فرهنگ، و آیین­های ایرانیان

اصل هفتم:بازتعریف جای­گاه دین و نهادهای دینی

اصل هشتم:پایه‌ریزی یک جهان­بینی‌ نوین ایرانی

سیاست‌مداری و اقتداریابی قانون‌مند

اصلنهم:گسترش واقع‌نگری، عمل‌گرایی، و اخلاق‌مداری

اصلدهم:شکوفایی سیاست‌مداری وبزرگ‌اندیشی‌

اصل یازدهم:توان‌افزاییِ نیروهای مسلّح کشور

اصل دوازدهم:راه­برد میهنی ارتباطات و رسانه‌های ایران نو

هنجارسازی اجتماعی و مدیریت سرزمینی

اصل سیزدهم:توسعه­نیافتگی و روندهای جمعیّت­شناختی ایران

اصل چهاردهم:تهدیدهای زیست­محیطی و چالش مدیریّت سرزمینی

اصلپانزدهم:عدالت­گستری و فراهم‌آوری نیازهای نیروهای اجتماعی

اصل شانزدهم:ریشه‌کنی ابتذال سیاسی و فساد نهادمند

مهندسی گذار ایمن و توسعة اقتصادی

اصل هفدهم:آزموده‌های گذار سیاسی در جهان و کاربرد آن­ها در ایران

اصل هجدهم:بایستگی پی­ریزی دولت توسعه­گر و حکم­رانی کارامد

اصل نوزدهم:به‌کارگیری علم توسعه و تجربه‌های عملی

اصل بیستم:معماری نظام توسعة پای­داراقتصادی

امنیّت‌افزایی و صلح‌گستری بین‌المللی

اصل یکم: برآورد نظمِ جهانیِ پیشارو(دوقطبی غرب و شرق)

در گذر سه سدة گذشته، “باخترسیاسی” پیش‌آهنگ و سرآمد سیاسی، نظامی، اقتصادی و فناورانه در جهان بوده­است و بر”خاورسیاسی” در همة این قلم­روها برتری داشته­. این فرادستی در بخش­های فرهنگی، گفتمانی، و رسانه‌ای نیز نمودار بوده‌است. اما این نظم غرب‌بنیادِ دیرینه که با رشد سرمایه‌داری تجاری و سپس صنعتی لیبرال در سایة برتری نظامی، فناورانه، و اطلاعاتی غرب ممکن شده بود، در حال تغییر است. گرایش‌ها و روندهای جهانی نشان از افول جدّی سرمایه‌داری لیبرال غرب، و نزول نسبی اقتدار آن در همة زمینه‌های سیاسی، نظامی، اقتصادی، فناورانه و فرهنگی دارد.

هم­زمان با افت نسبی غرب در زمینه­های یادشده، ارزش­ها، نهادها، و نظم و قواعد غرب­بنیاد نیز در جهان در حال افول تدریجی است. ناکارآمدی سازمان ملل و ناتوانی شورای امنیّت در پیش­گیری و پایان­بخشی به منازعات بین­المللی، و شکست این نهادها در هم­آهنگی بین المللی برای مقابله با خطر فزایندة گرمایش جهانی، واپس­روی دمکراسی غربی در چهارگوشةجهان، از جمله در خود غرب، و افزایش تهدیدآفرین نابرابری­های ثروت و درآمد در سرمایه­داری­های پیش­رفته، از دیگر روندهایی­اندکه آشکارا نشان از نزول نسبی باخترزمین دارد.  

در دهه­های اخیر، هم­پیمانی­های نظامی و امنیتی آمریکا در سراسر جهان، به­ویژه در اروپا، خاورمیانه، و خاور دور دچار تزلزل گشته است. حتّا سازمان پیمان اطلس شمالی (ناتو) هم آن‌گونه که در تجربه‌های یوگوسلاوی، افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، به­تازگی در اوکراین، و دیگرمداخله­گری­هایآن شاهد بوده‌ایم، گرچه توانایی ویران‌گری دارد، اما کاربستِ زور آن دوام‌دار نبوده و اثربخشی راه­بُردینداشته‌است. این سازمان امروز ابزاری ناتوان برای حفظ سلطة غرب بر شرق است، و نه دفاع از “دمکراسی غربی” در مقابل “دیکتاتوری شرقی”آن­گونه کهادعا می­شود.

“لیبرالیسمِ” باخترزمیننیز که زمانی روبنای سیاسی خوبی برای زیربنای سرمایه­داری رقابتی آن بود، دیگرنخواهد توانست عامل دوام برتری‌جویی غرب در بلندمدّت باشد.در سایة شدّت‌گیری نابرابری‌های طبقاتی و اجتماعی، برخوردهای نژادپرستانه، و نیز شکل‌گیری اولیگارش‌های سیاسی، اقتصادی، و مطبوعاتی،لیبرالیسم و نوع جدید آن نولیبرالیسم، مشروعیّت گذشته خود را آهسته­آهسته از دست می‌دهد.در میدان اطلاعات و خبررسانی نیز غرب پیوسته به ورطة خبر جعلی یا “فیک نیوز” فرومی‌لغزد، و در عمل، درگیر یک جنگ تبلیغاتی با خود و علیه شرق است.

استفاده از سیاست “تحریم” به‌حیث یک جنگ­افزار اقتصادی علیه دولت‌های “سرکش و ستیزه‌جو” با غرب هم اثر قاطعی در حفظ سیطرة غربیان، حتّا در تغییر رفتار رقیبان یا دشمنان آنان، نداشته و نخواهد داشت. امروز بیش­ترِکشورها از تحریم غرب علیه خود یا دیگرانبه­عنوان”جنگ اقتصادی” یاد می­کنند و ایستادگی در برابر تحریم­های زورمندانه را عاملی برای هم­بستگی جهانی علیه هیمنه­جویی غربیمی­شمارند.

افزون بر این، غرب چندین دهه خود را پرچم­دار و پشتیبان دیپلماسی جهانی دانسته و رقیبان خود را با برچسب “ناباوری به گفت­وگو و مذاکره برای حل منازعات جهانی” می نکوهید. اینک اما خود هر چه بیشتر به نوعی رفتار دیپلماتیک گراییده­ کهنام”زیپلماسی” زیبندةآناست. در دیپلماسی قراردادی، دو طرف نگرانی­ها و مسائل خود را به بحث می­گذاشتند و برای رسیدن به توافقی در چارچوب منافع و امنیّت ملی می­کوشیدند. در مقابل، زیپلماسی روشی است که در آن طرف قوی­تر مسائل و نگرانی­های خود را طرح می­کند، اما دهان طرف مقابل را می­بندد (زیپ می­کند) و می­کوشد به توافقی تنها در راستای منافع خود برسد.

در کنار این گرایش­ها، تحوّلات منفی دیگری هم بر ضعف غرب می‌افزاید.برای نمونه، بدهی ملی ایالات متّحد آمریکا سر به ۳۰ تریلیون دلار، یعنی نزدیک به ۱۲۵٪ تولید ناخالص داخلی آن زده­است. هم­هنگام، دارایی خانوارهای آمریکایی در دو دهه گذشته درجا زده­است. در این سالیان دراز، طبقة متوسط کاهش درآمد و طبقة بالا افزایش نجومی درآمد و ثروت داشتند، و شکاف دارایی و برخورداری میان داراترین و ندارترین شهروندان چندبرابر شده­است. هم‌زمان، بازگشت تورّم دورقمی هم در اکثر سرمایه‌داری‌های غربی قشرهای فرودست و میانی را بسی آسیب‌پذیرتر کرده‌است.

فساد رهبران سیاسی و تمایلات جهان­گرایانه برخی جریان‌ها و جناح‌ها سبب‌ساز سر برآوردن”فاشیسم ملّی” هم شده‌است. امری که این بار سرشتی نه سامی‌ستیز، که خاورستیز دارد. بی‌گمان غرب در جای‌گاه قدرت برتر و بلامنازع جهان در مسیر افت نسبی پیش می‌رود، و چه­بسا در غیاب یک درگیری نظامیِ وسیع قاره‌ای یا جهانی، قادر به اصلاح این مسیر به سود خود نباشد. اینجاست که صلح­طلبان جهان باید جبهة خود را علیه این درگیری احتمالی تقویت کنند.

به­رغم این تحولات در باخترزمین، بازگشت آرام و عیان خاورزمین، به‌ویژه آسیا، نیز روندی شکننده دارد. آسیا برای رسیدن به جای‌گاهی برتر در جهان هنوز راهی دراز و پرخطر در پیش رو دارد. سوای خطرات بی‌ثباتی سیاسی و دیکتاتوری داخلی و نبود سازکارهای شایان و بسندة مالی و سیاسی در جهان، شرق بی­تردید با واکنش‌های بازدارنده غرب نیز مواجه خواهد شد.سیاست ایالات متحّد، ناتو، و اروپا در ارتباط با تنش گرم بین روسیه و اوکراین آینة تمام‌نمای خطراتی است که شرق برای چرخش ترازِ قدرت در جهان به زیان غرب با آن‌ها روبه‌روست.

روسیه با شروع درگیری­ها با اوکراین پای خود را در پهنه‌ای نهاده که نه پایان جنگ با خشنودی اوکراین و آمریکا برایش شدنی است، و نه یارایبازنده شدن درمیدان این رویارویی کم­مانند رادارد.در گرماگرم این ستیز‌ها، رابطة روسیه و غرب هم ترمیم‌ناپذیروار تخریب شده است، و برآمد آن پیدایش وضعیتی شده که روس‌ها برای بازمانی و استواری خود چه‌بسا در برهه­ای ناگزیر از به کارگیری سلاح‌های هسته‌ای راه‌کنشی (تاکتیکی) یا حتّا راه‌بردی (استراتژیک) شوند.این احتمال معنادارتر می­شود اگر یادمان نرود که سوای یک جنگ هسته­ای، در آیندة پیش­بینی­پذیر،هیچ کشوری توانایی جنگی در برابر آمریکا را در هوا و دریا نخواهد داشت.

در واقع، پوتین تا کنون چند بار این امکان را به‌صراحت بیان کرده‌است، امّا جنگ‌طلبان هم­چنان هرچه بیش­تر آتش جنگ را می‌افروزند.برپاییِ دشمنی بین غرب و روسیه امکان سرریز درگیری‌ها به دیگر کشورهای خاورزمین از جمله قدرت‌های نوخاسته‌ای چون چین و هند را بالا خواهد برد. و این‌ها زمانی است که غرب (به­ویژه آمریکا) هم‌اکنون چین را چالش نخستین و بنیادینِ پیشاروی خود می‌بیند، و البته چشمی نگران به خیزش هند در قامت چالش راه‌بردی پی‌آیند را هم دارد. ژاپن، کرة جنوبی، آفریقای جنوبی، اندونزی، و برزیل نیز از دیگر چالش‌آفرینان برای غرب در میان قدرت­های میان­رده خواهند بود.

از قریب ۸ میلیارد تنجمعیّتمردمان در جهان امروز، بیش از ۸/۲ میلیارد نفر یا یک‌سوم باشندگان این کرة خاکی، تنها در چین و هند زندگی می‌کنند، و هم‌راه با آفریقا، سهم این دو ابرقدرت از جمعیت گیتی رو به فزونی است. در واقع، تنها حدود یک‌چهارم مردم دنیا در غرب—شامل قاره‌های اروپا، آمریکا و اقیانوسیه—ساکن‌اند و سه‌چهارمِ مردمان جهان در کشورهایی جز آن‌چه غرب می‌نامیمش سکنا دارند. در فهرست ۲۰ کلان‌شهر پرنفوس زمین که هر کدام جمعیّتی بالای ۱۳ میلیون نفر دارند، تنها ۴ شهر در غرب قرار دارند (سه شهر در آمریکای لاتین)، و سهم شرق از این سیاهه بی‏امان رو به فراز و فزونی است.

اکنون، این برتری کمّی در شرق با برتری کیفی در غرب جبران می‌شود، امّا رتبة کیفی کلان‌شهرهای بزرگ غرب هم نظر به شمار روزافرون فرودستان و طبقه‌های فرومانده و نابرخوردار در آن‌ها سیری کاهشی دارد. جهش شمار واندازه کلان‌شهرها در خاورزمین خطر بالقوة دیگری برای باخترزمین به شمارست، خاصّه که در روزگاران آینده، ای‌بسا “شهر-دولت”ها جانشین “دولت-ملّت”ها شوند که برگشتی به دنیای باستانی مدیریّت سرزمین ها خواهد بود.

بدبختانه، گسل‌های پُرتکانة دیگری هم خاور و باختر جهان را هرچه وسیع‌تر از یک­دگر جدا می‌کند. نمونه‌وار، وضعیّت پرتنش بین چین و تایوان، رویارویی میان ایران و برخی کشورهای هم‌جوار، ناآرامی در قفقاز و آسیای باختری، و هم‌آوردی غرب با “دهشت‌افکنی (تروریسم)” و اسلام تندرو تنها چند مورد از بسیارند.ناگفته نماند که از روندهای واگرا و تنش­افزا در آسیا و خاورمیانه نیز نباید غافل شد. برای نمونه، خیزش بی­امان چین موجی از تنش­ها، صف­بندی­ها، و رقابت­ها را در آسیا به­ویژهبا هند و ژاپنآفریده­است.

در گذر دهه­های اخیر، روسیه، چین، هند، و دیگر کشورهای شرقی آرام­آرام خود را برای این رویارویی گریزناپذیر آماده می‌کرده‌اند. نمونه‌اش این‌که روسیه و چین با ایجاد طیفی از سازمان­های نوپدیدو سازکارهای بانکی و پولی جدید—از جمله سامانة پیام‌رسان روسیه (اس­‌پی­اف­‌اس) و سامانة پرداخت بین‌بانکی فرامرزی چین (سی­آی­پی­اس)—سیطرة مالیغرب و دلار آمریکا را بر نظام مالی و ‌بانکی جهان آهسته­آهسته به چالش کشیده­اند.

روسیه سال‌هاست تجارت خارجی، از جمله دریافت‌های صادرات انرژی خود را تا حدّ بالایی غیردلاری کرده، و هرچه بیشتر تبادلات برون‌مرزی‌اش را به‌سوی مبادله با روبل روسی، یوان چینی، روپیه هندی، و دیگر ارزهای سرشناس، و حتّا معاملات پایاپای برده­است.در کشاکش جنگ با اوکراین، و پی‌روِ تحریم‌های سنگین غرب، روسیه اکنون برای دریافت بهای نفت و گاز صادراتی خود (حدود ۳۰ درصد مصرف اروپا) از اروپاییان ارزهایی سوای دلار درخواست می‌کند. جالب آن‌که کشورهای عربی از جمله عربستان سعودی و امارات ‌متّحد عربی نیز برای صادرات نفتی‌شان هر چه بیشتر از دلار فاصله می‌گیرند و  با اقتصاد‌های آسیاییدرهم‌تنیده می‌شوند.

این سیاست شرقی برای فاصله­گیری از دلار و دور زدن سامانة سوئیفت، همراه با افزایش حجم معاملات خارجی با رقم‌ارزها (ارزهای دیجیتال)، به‌حتم روی اقتصادهای غربی سایه خواهد افکند. هم­اینک ارزش دلار آمریکا به­نسبت ارزهای مهم جهان سیری نزولی دارد. سرجمع، جهان امروز، با قدرت­های کاهش­یابنده در غرب و قدرت­های برخیزنده در شرق، بسی همانند آن‌چه میان دو جنگ جهانی در غرب جاری بود، به‌سوی وضعیتی ناترازمند و ناپای­دار روان است.

در کنار این کشمکش­های جهانی بین غرب و شرق، در سطح منطقة ایران، به­عنوان یکی از زیرمجموعه­های این تقابل، نیز تحوّلاتی در جریان­اند که باید به­دقّت مورد پایش ایرانیان میهن­پرست باشد. یکی از مهم­ترین این تحوّلات کاهش قدرت و حضور آمریکا در خاورمیانه است. در همین حال هم جای پای چین، روسیه، و هند در عرصه­های اقتصادی، امنیتی، و فناورانهبی­وقفه محکم­تر شده­است. سومین تحوّل مهم در منطقه برتری­یابی ایران، ترکیه، و اسرائیل به نسبت کشورهای عربیدر شکل­دهی به مناسبات آسیای باختری است. و سرآخر، دولت­های کمابیش فروپاشیده، از جمله سوریه، افغانستان، یمن، عراق و لبنان، به کانون بحران­هایی جدّی بدل شده­اند که پیامدهایش می­تواند آتش­افروز تنش­های منطقه­ای گردد.

به­رغم گذار تدریجی جهانی به سوی انرژی­های پاک و تجدیدپذیر و خودبسندگی آمریکا از ذخایر انرژی خاورمیانه، نفت و گاز خلیج فارس کماکان اهمیّتی راه­بردی در رقابت کلان­قدرت­ها خواهد داشت. در کنار این عامل تنش­زا، خشکیدگی فزاینده سرزمینی منابع آبی را نیز به عامل ناامنی آفرین دیگری بدل کرده است که جابه­جایی گستردة جمعیت و پناه­جویی درون و بین کشورها از پیامدهای خطیر آن است. تفاوت سطح توسعه و ثروت بین کشورهای خاورمیانه بسیار فاحش و در جهان بی­مانند است. این شکاف خیره­کننده خود یکی از سرچشمه­های ستیز بین دولت­ها و قدرت­گیری کنش­گران غیردولتی، نیابتی، و فرقه­گرا شده است.

مهم­ترین ویژگی خاورمیانه که آن را از دیگر مناطق جهان متمایز می­کند کم­یابی نیروهای هم­گرا در سطح دولت­ها و نیز میان نیروهای غیردولتی در منطقه است. این وضعیّت به تمایلات واگرایانه دامن زده و تنش­ها در منطقه را افزوده­است. چند عامل مهم این واگرایی عبارت­اند از:حمایت دولت­ها از نیروهای تندروی اسلامی، اختلافات ارضی و مرزی، رقابت­های تسلیحاتی، و تمایل برای گسترش صنعت هسته­ایو توان­مندی موشکی. بنابراین، در آیندة پیش­بینی­پذیر، چشم­انداز روشنی برای هم­گرایی سیاسی و هم­کاری اقتصادی، آن­چنان که در بسیار از مناطق جهان دیده می­شود، وجود ندارد.

پیش­بینی رخ‌دادهای آینده در نظام‌های باز و جهانِ فناوری‌پایه و درهم‌تنیدة امروز را باید همواره مشروط و تقریبی فرض کرد، حتّا اگر با روش‌های سراپا علمی، افق‌نگری باریک‌اندیشانه، و ارزیابی صحیح از گرایش­های کنون و گذشته نیز هم‌راه باشد. پیش‌بینی جنگ، خاصّه از نوع قاره‌ای یا جهانی آن، بسی دشوارتر و مبهم‌تر است، چراکه در عین حالعامل‌های بازدارنده و شتابندة زیادی در آن دخیل‌اند.

چند نکته در این باب گفتنی است. نخست، جنگ پدیده‌ای مرگ‌آور و هزینه‌بر است و افروختنش برای هیچ کشوری پیش‌پاافتاده و آسان­­گوار نیست. به رغم این امر، حماقت و تصادف افروزندة جنگ­های بیشماری بوده­اند. دوم، گرچه جنگ‌ها چه‌بسا در پی رشته‌حادثه‌ها یا کژارزیابی‌ها آغاز شوند، پویش و گسترش آن‌ها بی‌گمان مبنای سود و زیان دارد. دست‌کم کشور(ها) باید قانع شده‌ باشند که سودِ گسترش بر نفع کاهش، و یا بختِ پیروزی بر شکست می‌چربد.سوم، در دنیای آکنده از بمب‌های هسته‌ای این حساب‌گری بسی پیچیده و نامطمئن خواهد بود. این­که «سلاح کشتار همگانی» عاملی بازدارنده است و به‌کارگیری آن در بین ابرقدرت‌ها به ویرانی دوجانبه می‌انجامد، دهه­هاست بدل به نظریه‌ای جاافتاده در روابط بین‌الملل شده‌است.

با همة این­ها، نمی‌توان احتمال بروز جنگ جهانی یا منطقه­ای دیگری راهیچ دانست، خاصّه که کلان‌جنگ‌ها عمدتاً نه به‌دنبال یک دعوای صرفاً سیاسی یا نظامی، که بر پایة تضاد منافع حیاتیِ بازی­گران جهانی، و هم­چنین مهار و مدیریّت طبقه‌های اجتماعی چالش‌انگیز سر می‌گیرند.در گذشته، اکثر جنگ‌های جهانیراابرقدرت­های روبه­افول وبا ­بهانه یا نیّتِ زیستِ میهنی، انتقام از تحقیر گذشته، فیصله­بخشی به پاره­ای تضادها و رقابت­ها، و یا بازتقسیم جهان برای کسب سهم بزرگ‌تری از منابع آن تحمیل می­کردند.

در پایان، فارغ از آن‌که بخت یک جنگ بزرگ دیگر چه‌قدر باشد، و رویارویی بر سر اوکراین نشان می‌دهد هیچ کم نیست، هر احتمالی را باید سخت جدی شمرد و نگران و آمادة آن بود.در چنین جهانی و در وضعیت شکنندة جهان در گذار به­سوی یک نظم احتمالی جدید، سامانیان باید در همه حال پرچم­دار و پشتیبان صلح باشند و هم­زیستی و هم­کاری بین ملّت­ها را با تمام توان خود ترویج کنند. صلح بنیادی­ترین شرط زیست انسان است، و در غیاب آن هر پیش­رفتی محال خواهد بود.

اصل دوم: واکاوی روندها و چالش­های منطقه­ای ایران

وضعیّت امنیتی ایران که هم‌اکنون نیز دچار بحران‌های داخلی و خارجی فلج‌کننده­ای است، در مناسبات جهانی و منطقه­ای امروز بی­شک خطرناک است. گرچه نیروهای مسلّح در جمهوری اسلامی دست‌آوردهای چشم‌گیری در پهنة فناوری دفاعی و کارآمدی رزمی داشته‌اند و دارند، اما قدرت همواره امری نسبی است و توان نظامی ایران را باید با توانایی کشورهای رقیب یا متخاصمی سنجید که در چند دهة گذشته قدرت نظامی و غیرنظامی کلانی را انباشته‌اند.

آن‌چه توازن قوا را به زیان ایران به هم می‌زند، نه توانایی “دشمنان” بی‌شمار و هم‌پیمانان آنان، که بحران‌های عدیدِ داخلی و بی‌وفاقی میان ایرانیان است. در بخش سیاسی، حکومت دین‌بنیاد با برخوردهایی به‌غایت ایدئولوژی­زده بخش بزرگی از نیروهای میهن‌پرست و فن‌سالار کشور، به شمول اسلام‌باوران طرف­دار خود، را منزوی کرده و شمار سرسام‌آوری از سرمایه‌های انسانی را هم به ترک کشور مجبور ساخته­است.

در این روزگار نظاره­گریم که نیروهای سیاسی کشور به اصول‌گرا، اصلاح‌طلب و مستقل، چپ و راست، ملّی-مذهبی و ملّی، مذهبی و غیرمذهبی، مردم‌سالار و اقتدارگرا، انزواگرا و ادغام‌گرا، استقلال‌طلب و وابسته، انقلابی و ضدانقلاب، سلطنت­طلب و جمهوری­خواه،و مانندش تقسیم شده‌اند که هر یک با سرهم کردن حزب، جناح، شورا، شبکه، و رسانه­ای بی‌اساس و نامؤثّر، سخت به وفاق ملّی ایرانیان صدمه زده‌اند.سامانیان باید با این واگرایی و چندپارچگی به جدّ و جهد مبارزه کنند و برای اتّحاد و هم­بستگیِ ایرانیان توان خود را به­تمامی مصروف دارند. تشریح علل این نفاق برای مردم ایران نخسین گام در راستایی درست خواهد بود.

در گسترة اقتصادی، مدیریّت ناکارآمد مدّت­هاست معیشت مردم را به خطری جدی انداخته‌است، و در کنار آن،اختلاس، غارت اموال عمومی، و شکاف‌های عظیم طبقاتی امکان هر نوع هم‌بستگی میهنی را ناچیز ساخته‌است. متأسفانه تضادهای فرهنگی و اجتماعی، تفاوت‌های نسلی، گرایش‌های تجزیه‌طلبانه، عاملیّت برای اجنبی (نهان و آشکار)، و بی‌اعتقادی و بی‌اعتمادی عمومی را نیز باید به این گردابِچندپارچگی‌های مرگ‌آور در کشور افزود.واقعیّت این است که درون حاکمیّت، بین حکومت و مخالفان آن، میان مخالفانِ حکومت، و در بین مردم نبود اتّحادْ عیان و بر همگان روشن است. شوربختانه در این وضعیت جای رهبر یا رهبرانی که صلابت پندار، گفتار، و کردار داشته باشند و حماسه­گونه اتّحاد برای رؤیای ایرانی را ترویج کنند نیز نایاب است. 

هم‌زمان، رابطة جمهوری اسلامی با قدرت‌هایی چون ایالات متّحد آمریکا، اسرائیل، و برخی کشورهای عربیِ خلیج فارس و ورای آن غیرعادی و تقابلی است. رابطه‌ ایران با اروپا هم چندان دوستانه نیست و با برخی کشورها آشکارا دشمنانه است. در خاور و باختر ایران هم نیروهای خشن متخاصم با هویّت ایرانی، از جمله عمارت طالبان و ترکان نوعثمانی، هر روز پرچالش­تر می‌شود.در شمال، حسنِ رابطه با روسیة هم‌جوار و آمریکاستیز، و در شرق رابطه‌ای نیکو با چالش‌گران اصلی غرب، یعنی چین و هند، بی‌گمان غرب را هرچه‌‌افزون‌تر نگران حرکت‌های ایران خواهد کرد.تجربة تاریخ عصر ما هم نشان‌گرست که متأسفانه در جنگ‌های قاره‌ای یا جهانی، مانند جنگ‌های جهانی اروپامحور یکم و دوم، ایران همواره قربانی بوده­است. تکرار این تجربیّات تلخ را البته نشاید محتوم فرض کرد، لیک نمی‌توان ندیده‌اش نیز گرفت.

با نظر به چشم­انداز مخاصمه­ها و رقابت­های بین­المللی، سه احتمال می‌تواند پیشاروی ایران باشد.

نخست، جنگی افروخته نخواهد شد، امّا وضعیّت نامتعادل و بی‌ثبات فعلی در کشور، منطقه، و جهان برای یک آیندةنامشخصی ادامه خواهد داشت.دوم، جنگ‌هایی در پیرامون ایران جرقّه خواهند خورد، نظیر آنچه بین روسیه و اوکراین پیش آمده­است، اما آتششان مستقیم به ایران کشیده نخواهد شد، یا این­که ایران توان بی‌طرف‌مانی را خواهد داشت.سوم، جنگ بزرگی در مقیاس قاره‌ای یا جهانی روی می‌دهد و طرف‌های ستیزه‌گر چون گذشته نخواهند گذاشتایران در آن‌ بی‌طرف بماند.

آرایش شکنندة جغرافیای سیاسی ایران و مشکلات داخلی کشور باید این نگرانی برای درگیری کشور در یک جنگ مستقیم یا نامستقیم را برای ایرانیان وطن‌پرست دوچندان کند.در چنین هنگامه‌ای، وظیفة آغازین و راستین ایران­پرستان باید نگه‌داشتِ امنیت و بهبودِ معیشت مردم، حفظِ یک‌پارچگی سرزمینی کشور، و صلح‌گستری باشد. این کلیدی‌ترین خط­سرخِ پیشِ روی سامانیان است.

و امّا ایران‌پرستان چگونه باید به این هدف‌ها جامة عمل بپوشانند؟ بدیهی می‌نماید که ایمن‌ترین و بخردانه‌ترین مسیر، اتّحادآفرینی، اقتداریابی،و صلح‌گستری باشد.یگانگی، سرفرازی، استواری، و شکوفایی ایرانی و صلح جهانی ستون‌های خیمه‌ای‌اند که می‌سزد زود افراشته آیند تا در سایة آن امنیّت شهروندیِ ایرانیان، تمامیّت ارضی کشور، و روابط با ملل متخاصم مدیریّت­پذیر باشد.برای دست‌یازیِ به این هدف‌های میهن‌پرستانه، پیش‌برد سیاست‌های افزایش مشارکت مردمی، سیاست‌های اقتصادی تولیدمحور، توان‌افزایی نیروهای مسلح، و مبارزه برای صلح، همگی از نقش‌آفرینی‌های حیاتی سامانیان خواهد بود.

اولویّت نخست، در همه حال، باید هم‌گرایی و هم‌افزایی میان نیروهای میهن‌گرا و قدرت‌سازیِ همه‌جانبه باشد. اغلبِ مخالفان برانداز این اولویّت “اتّحاد برای امنیّت” را طرف‌بندی برای به بی‌راهه کشاندن دموکراسی‌خواهی آرمانی خود خواهند پنداشت. حال آن‌که کوشش آن‌ها برای هم‌صف‌سازی مخالفان یا موافقان زیر چترهای خواستِ مردم‌سالاری، اصلاح‌طلبی، سلطنت‌طلبی، جمهوری‌خواهی، اسلام­گرایی، ملّی­گرایی، و مشروطه‌خواهی همواره بی‌فرجام مانده­است.آن­چنان که در طرح گذار سازمان آبان تشریح شده، سامانیانباید نیروهای مخالف با خود در درون نظام اسلامی و نیز معارضان آن را به هم‌کاری قانع سازند. واقعیّت این­که میهن‌پرستی تنها عاملی است که می‌تواند شهروندان را یکّه و یک‌پارچه کند و آنانی که امروز تک‌روی می‌کنند، هرآینه فردا روزِ پشیمانی‌شان خواهد بود.

اصل سوم: دشواری­های امنیّتِ انسانی و سرزمینی کشور

جاماندگی ایران از توسعه در این دهه­های متمادی، امنیَت انسانی کشور را از چند جهت نشانه رفته­است. امنیَت انسانی دربردارندة امنیَت شغلی، معیشتی، درمانی، آموزشی، سکونتی، و جانی، و برخورداری شهروندان از آزادی­های سیاسی، اجتماعی، اعتقادی، و فکری است. وضعیّت بد اقتصادی، ناهنجاری­های اجتماعی و بی­ثباتی سیاسی زندگی مردم را در همة این زمینه­ها به خطر انداخته­است.  هم­زمان، تشدید گسل­های طبقاتی و فقر گسترده نیز به این ناامنی­ها دامن زده­است.  

در کنار افول امنیَت انسانی، امنیّت سرزمینیِ کشور هم آشکارا دچار چالش­های متعدّد شده­است. از سویی گرایش­های جدایی­خواهانه، تنش­های فرقه­ای و طایفه­گرایی، و جابه­جایی­های جمعیّتی به­سببِ تغییرات اقلیمی، هر کدام به­شیوه­ای از امنیّت درون­مرزی ایران کاسته­است. از دیگر سو، آمار بالای قاچاق انسان، مواد مخدّر، سوخت، و کالا، و احتمال سرازیری سیل پناه­جویان ازکشورهای بی­ثبات هم­جوار، امنیّت مرزی کشور را همواره تهدید می­کند. هم­اکنون، حجم هنگفتِ تجارت غیررسمی و اقتصاد زیرزمینی هم­راه با جمعیّت بزرگ پناهندگان سبب­سازِ بی­اعتمادی عمومی و تنش­آفرینی سیاسی شده­است.

به این گستره از نگرانی­های امنیَّت انسانی و سرزمینی داخلی، باید روابط خارجی پرتنش ایران با بسیاری از قدرت­های منطقه و فرامنطقه، و تنیدگی این روابط با نیروهای “مقاومت” اسلامی و غیراسلامی را نیز افزود. تنش با آمریکا، اسرائیل، و عربستان سعودی و همچنین گرفتاری­های برخاسته از جاه­طلبی­های خطرناک طالبان افغانستان و نوعثمانیان ترکیه در صدر نگرانی­های امنیّت خارجی ایران قرار دارند. این وضعیت شکنندة امنیّت انسانی و سرزمینی برپایی دولتیِ بااقتدار و باکفایت را می­طلبد. سامانیان و میهن­پرستان ایران باید استقرار چنین دولتی را اولویّت نخست خود بشمارند. در این راستا، تقویّت مشارکت شهروندان و توانمندسازی نیروهای نظامی و امنیّتی سیاست محوریِ چنین دولتی خواهد بود.

اصل چهارم: رواج‌بخشی دیپلماسی، صلح جهانی، و رابطه با آمریکا

سامانیان دیپلماسی و روابط بین المللی را یک دست‌آورد تاریخی برای جامعة بشری می‌دانند و آن را رواج می‌بخشند. دیپلماسی و گفت‌وگوهای سازنده در روابط بین‌الملل از برترین پیش‌بُردهای تاریخ اجتماعی و سیاسی بشرند، و این اصل برای سامانیان چشم‌ناپوشیدنی است.

کشورها حتّا در کشاکشِ جنگ هم نیاز به رابطة دیپلماتیک دارند. سامانیان همچنین مخالف تحریم، تهدید، تعرّض، جنگ، و به‌کارگیری ایدئولوژی و زورآوری در هر شکل آن و از سوی هر کشور و یا سازمانی‌اند. این­گونه سیاست‌ها و رفتارها با منشور و اعلامیة جهانی حقوق بشرِ سازمان ملل متّحد هم مغایرت آشکار دارد. سامانیان جویا و پشتیبان مذاکرات ایران با همة کشورهای جهان برای نیرومند­سازی پیوندهای دیپلماتیک کشور در چارچوب منافع میهنی‌اند. آنان در این راستا، هیچ استثنایی را برنمی‌تابند. برای سامانیان، ایران دشمن ندارد و اگر کشوری دشمن ایران است مشکل آن کشور است، و آن‌گاه سامانیان با تمام توان خواهند کوشید آن دشمنی را خنثا و به دوستی بدل کنند.

به‌موازات، سامانیان از هیچ تهدیدی از جمله تحریم و جنگ نمی‌هراسند، و در همه حال، جانانه آمادة به‌خدمت‌گیریِ توان رزمیِ دفاعی برای حفاظت از مام میهن خواهند بود. با دردمندی باید گفت مذاکرات در چارچوب برجام دربارة صنعت هسته‌ای کشور با قدرت‌های بزرگ مغایر قوانین بین المللی، از جمله تعهّدات ایران به آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، منافع کشور، و عزّت مردم‌ است، و سامانیان نمی‌توانند هواخواه و پشتیبان آن باشند. با وجود این ناهم‌راهی، آنان در مسیر این مذاکرات اگر حمایت عموم مردم ایران را داشته باشد، سنگ‌اندازی نخواهند کرد و برای پیش‌برد حکیمانه آن یاری­گر خواهند بود.سامانیان راه‌کار درست را مذاکراتِ جامع بین ایران و ایالات متّحد آمریکا برای عادی‌سازی رابطة دو کشور می‌دانند، و در چارچوب چنین مذاکراتی، آنان از حلّ کامل همة مسائل بین دو دولت و ملّت و رفع همة نگرانی­های آنان با توجه به منافع بی‌درنگ و درازمدت ملّت ایران و امنیّت کشور، با نظرداشت منافع آمریکا و دیگر دولت‌-ملّت‌های دخیل، حمایت می‌کنند.

از دید سامانیان، همه و هرگونه مذاکره و مصالحه‌ای با هر کشور و سازمانی باید با پشتیبانی مردم، شفاف، و سازگار با نیازهای ایران و صلح جهانی باشد. کشور کهن و بزرگ ایران، با میراثی ماندگار و رنگارنگ، در قامت یک قدرت جهانی و منطقه‌ای، شایستة جای‌گاهی رفیع در میان کشورهای جهان است. رده و رتبة کنونی ایران و رخسار جهانی آن به‌هیچ‌روی بازنمای تاریخ و فرهنگ سترگ آن نیست، و در چند دهة اخیر آشکارا ناهم‌سو با درخشانی و والایی تمدّنی ایران‌زمین بوده­است. متأسفانه نبود یک رابطة عادی با آمریکا و دشمنی با اسرائیل عامل مهمی در کاهش عزّت ایران و تیرگی چهرة کشور بوده است.

این جای‌گاه و آن چهره را باید بازسازیم و رنگی نو زنیم. درحالی‌که تک‌افتادگی ایران فرساینده و تباهنده است، درهم‌آمیختگی بی‌تدبیر آن نیز در جهانِ رقابت‌های بی‌رحمانه می‌تواند زیان‌بار و بازنده‌ساز باشد. می‌باید بین این جداماندگی و آن درهم‌بافتگی، تعادلی درخور و هم‌نوا با اهدافِ راه‌بردی ایران را بجوییم و بسازیم. دریغا که رابطة بد ایران و آمریکا کلان‌ترین تک ‌عامل این تک‌افتادگی و واپس‌ماندگی است. عادی‌سازی این رابطه باید در صدر برنامه‌های سامانیان باشد. در غیاب یک رابطة عادی دیپلماتیک با ایالات متحّد آمریکا، ایران در هر دو میدان توسعة اقتصادی-انسانی و مردم‌سالاری زمین‌گیر خواهد ماند.

این رابطه، شرط لازم، اگر نه کافی، برای پی‌ریزیِ یک ایران نوین و برخوردار است. باید تأکید شود که خصومت با آمریکا نه تنها راه شکوفایی و مردم‌سالاری را در ایران سد کرده‌است، که چهرة تاریکی از ایران و ایرانیان نیز در دنیا پرداخته‌است. برآمد چنین رُخسار خاک‌آلودی، یکی هم “ایران‌هراسی” و خوارداشتِ جهانی ایرانیان است. دردا که این خوارشماری می‌تواند جنبش میهن‌پرستی جوانان ایران نوین را به‌سوی جنبش فاشیسم ملّی براند؛ فرجام تاریکی که خطرات تخریب‌گرش گفتن ندارد. میهن‌پرستی حکم می‌کند که با عادی­سازی رابطه با آمریکا و سایر کشورها حرکت به­سوی فاشیسم ایرانی را سد کنیم و آن را در جهت مثبت میهن­پرستیِ سازنده بیندازیم.

برنشاندنِ ایران بر مسندِ شایان جهانی و درآمیزی بهره‌رسان کشور در نظام و نهادهای بین المللی نیز گره‌گشایی از رابطه با آمریکا را الزامی می‌کند.پیوند میان ایران و آمریکا زمین‌گیرِ پرونده‌ها و پیچیدگی‌های پرشماری شده­است، و اکنون رفع و حلّ منصفانة این دشواری‌های انباشته برای زدودن نگرانی‌های دو کشور و تضمین منافع راه‌بردی‌شان ضرورتِ مبرمی یافته‌است. تا بر این مشکلات غلبه نکنیم، هر حرکتی در جهت درآمیختن و تنیدن ایران با هر پهنه‌ای در دنیای جهانی­شده، خواه اقتصادی، سیاسی، یا فرهنگی، اگر نه ناشدنی، دست‌کم نابهینه، پرهزینه، و کم‌نتیجه خواهد بود. آنانی که خواهان پیوستن ایران به سازمان‌هایی چون گروه ویژة اقدام مالی (FATF) اند، و درآمیزی اقتصادی ایران با اقتصاد غرب را در نبود عادی‌سازی رابطه با آمریکا جار می‌زنند، اگر نه خیانت‌پیشه، به‌حتم کوته‌بین و ناآگاه‌اند.

یکی دیگر از کاستی­های کلیدی سیاست خارجی ایران که  ناکامی­ها و کم­عزّتی کشور را موجب شده، منش واکنشی، منفعل، و پدافندی حاکمان ایران بوده­است که در توافق بدفرجامِ برجام و در پاسخ به گرایش­های جدایی­خواهانه، فسادگستر، و خیانت­پیشه روشن­ترین نمود را داشته­است. حال آن­که در تدبیر سیاست خارجی و داخلی، ایران باید روی­کردی کنشی، آفندی، پیش­گیرانه، و پیش­دستانه داشته باشد. روی­کردی که برخاسته از نیرومندی و استواری است و هدفی جز آشتی­جویی و تضمین امنیّت و منافع کشور ندارد. ایران باید در جهت برند­ه­سازی خود سیاست ورزد و عمل کند، نه در راستای بازنده­سازی دیگران.

تابان‌تر از آفتاب است که سامانیان جویای رابطه‌ای بهنجار و دوستانه میان ایران و همة جامعة بین‌المللی در چارچوب منافع مشروع و همه‌پسندند. آنان گسترش پیوندها با سراسر جهان را تشویق، و سیاست­های آشتی‌جو و هم‌زیستی قانون‌مدار و هم‌سو با منافع ملّت‌ها، از جمله عربستان سعودی و اسرائیل، را تمام‌قد پشتیبان‌اند. دنیای امروز نه تنها مکان کشورها، که جای­گاه سازمان­های مردم­نهاد و شرکت­های بزرگ فراملّی نیز هست. ایران باید سیاستی مناسب برای ارتباط با این نهادها هم در پیش گیرد. از این روست که ایران دارای بیش­ترین عمق راه­بردی خود خواهد شد. ایران نوین باید به آن درجه از پختگی سیاسی برسد که استواری و سربلندی آن تنها دوستی و هم‌پیمانی بیاورد و شهروند و گذرنامة آن از برترین‌ها در جهان باشد.

رستاخیز ایران و هم‌گرایی ایرانیان

اصل پنجم: گسترش میهن‌پرستی، اتّحاد، و اقتدار

ایران ملّتی تمدّن‌ساز و چندسپهری است،و در آن پنج سپهر مردم، سرزمین، حکومت، فرهنگ و تاریخ (تمدَن)، و روابط بین‌الملل به‌ویژه برجسته‌اند.میهن‌پرست یا ملَت­گرا هم آن شهروندی است که برای شادی و خوش‌بختیِ مردمان، آبادیِ سرزمین، بالندگیِ فرهنگ، قانون‌مداریِ حکومت، و عزّت‌مندیِ ایران در خانوادة جهانی از جان و مال خود مایه می‌گذارد، و حتّا می‌گذرد.میهن‌پرست، به‌خلافِ ملی‌گرا، ایدئولوژی‌زده نیست و صلاح‌دید کشور را صرفاً در تضاد با منافع دیگر کشور نمی‌بیند، لذا دیدی نسبی به ایران ندارد.

به دیگر سخن، میهن‌پرستْ شهروندی عمل‌گرا و واقع‌نگر است که هدف گزاری ‌عمدة خود، و نه ‌تمامی آن را، به درون معطوف می‌کند و برای سرآمدی و غنامندیِ کشور در همة پهنه­ها به جان می‌کوشد.این نگرش، منش، و کنشِ میهن‌پرستانه در وضعیت نزاری و خواریِ تلخ امروز ایران نیاز مبرم کشور است. به­واقع، ایرانیان ‌اکنون آشکارا و گسترده میهن‌دوست و ایران‌گرا شده‌اند، اما با نظر به وخامت بحران هویّتی و اقتصادی، آنان نیاز دارند که میهن‌پرست باشند.

برترین وظیفة سامانیاننیز همین شکوفاندن هرچه بیشتر روحیة ایران‌پرستی، و نه صرفاً ایران‌دوستی، و برپایی سازکارهایی اثربخش برای عینیَت‌بخشی به این ذهنیّت پرستش است. ذهنیّتی که از دهه‌ها پیش با شعار “چو ایران نباشد تن من مباد” بیان‌گرِارزش و آرمان ایرانیان بوده‌است. گفتنی و پررنگ‌کردنی است که “پرستش” این‌جا در معنایِ پرستاری و نکوداشت و نگه‌داشت است، و نه تقدّس­باوری و تبرّک‌اندیشی.عینیّت‌بخشی به این ذهنیّتِ میهن‌پرستی باید با تعریفی از آن رؤیای ایرانی، یعنی از چند و چون آن ایران که سامانیان خواهان ساختنش‌اند آغاز شود. چنین “ایران”ی چگونه ایرانی است؟ و بر شالودة چه بنیادها و ارزش‌هایی ساخته می‌شود؟

یک ایران هم‌گرا و هم‌نوا، یک‌پارچه، مستقل، بااقتدار، توسعه‌یافته، قانون‌مدار، و عزّت‌مند. چنین ایرانی عضوی کوشا در پروژه‌های علمی جهان، هوادار حقوق بشر، و پشتیبان آشتی و هم‌پذیری و صلح جهانی خواهد بود.در چنین ایران نوینی، عدالت اجتماعی جاری است، آزادی‌های فردی و سیاسی ریشه‌دار است، شهروندان در برابر قانون برابرند، و هیچ نوع تبعیضی مجال حضور نمی‌یابد.ایرانِرؤیاییِ مردمان آن، از فرهنگ سیاسی مبتذلِکنونی و فسادِ گسترده و خانمان­برانداز آن پاک خواهد بود. در ایرانِ سامانیان رابطة دینِ راه‌بردی با سیاست مجاز، امّا حضور دینِ ایدئولوژی‌زده در دولت و حکومت نامجاز خواهد بود. در سنّت سیاسی ایران، کنش­گری بین دین و دولت بهترین روش تنظیم رابطة میان این دو نهاد بوده‌است.

و امّا “به عمل کار برآید به سخن‌دانی نیست.” به دیگر بیان، برای پیاده‌سازیِ انگارة میهن‌پرستی، ایرانیان باید ورای لفظ و آرمان‌گرایی بروند و سازکارهای نظری و عملی مشخصی را بیارایند که در دیگر کشورها سودرسان و سربلند بوده‌است.برای ‌مثال، تجربة کرة جنوبی با تغییراتی می‌تواند برای ایرانیان الهام­بخشِ زندگیِ بهره‌مند و شاد، سرزمینی آباد و سبز، حکومتی مقتدر و قانون‌مند، فرهنگی پویا و شکوفا، و جا‌ی‌گاهی شایان و شکوه­بار میان ملّت‌های دنیا و نهادهای جهانیباشد.در این سند، بخشی از این رشته سازکارهای نظری و تجربیِ نیک­آزموده و پی‌گرفته در جهانِتوسعه­یافته را به دست داده‌ایم.

سامانیان معتقدند نخست باید شیفته و شیدای ایران بود و برای ساختن آن یک رؤیا داشت. ایشان همة نحله‌های فکری در ایران را در حدّ وجهی از یک کلیّت فکریِ “ملّت‌گرایی” یا “میهن‌پرستی” می‌پذیرند و با آن‌ها برای عبور از دین‌سالاری استبدادزدة موجود و ساختن ایرانی مردم­سالار و مقتدر هم‌کاری خواهند کرد.این جریان‌های فکری، از جمله ایران‌گرایی، ملّی‌گرایی، مشروطه‌خواهی، سوسیال‌گرایی، و اسلام‌گرایی، در چارچوب “میهن‌پرستیِ” ایرانی در روند گذار و برسازی ایران نوین، مشارکتی هم‌وزنِ نیروهای طرف‌دار خود خواهند داشت (نمایندگی نسبی).شرکت‌جویی و هم‌کوشی آنان هم‌چنین در ‌راستا با گرایش آنان به یاری برای ساختن آن پهنه‌ای از ایران خواهد بود که در نظم فکری ایشان برجسته و بسزاست.

برای نمونه، ایران‌گرایان می‌توانند به بازآفرینی یا شکوفایی فرهنگ و تمدن ایران همّت گمارند؛ ملّی‌گرایان می‌توانند به نگه‌داشت و به‌سازی داشته‌ها و بوم‌سامان سرزمینی ایران یاری رسانند؛ مشروطه‌خواهان می‌توانند در تصحیح ساختار و اشکال حکومتی نقش‌آفرینی کنند، سوسیالیست‌ها می‌توانند برای گسترش دادگری و برابری آستین بالا زنند، و اسلام‌دوستان نیز می‌توانند بر سرمایة اخلاقی و معنوی ایرانیان بینبارند.و همه با هم، البته در تغییر و تصحیحِ سازه‌ها و سازکارهای سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی، و نیز ‌سیاست‌های فرهنگی و بین‌المللیِ یک ایرانِ نوین خواهند کوشید و درخشید. راه­بُردهای اتّحاد بر بنیاد میهن‌پرستی، و نقش‌آفرینی به‌تناسب وزن سیاسی نیروها، دو تکیه‌گاه استوار سامانیان برای اتّحاد، و پی‌ریزی و برسازی ایرانی نیرومند و توسعه‌یافته است.

اصل ششم: رستاخیز هویّت، فرهنگ، و آیین­های ایرانیان

ایران پیش از آن‌که دولت‌-ملّت باشد، یک تمدّن و جهان فرهنگی است. ایران‌زمین خاستگاه نخستین امپراتوری بزرگ تاریخ ‌و رُستن‌گاه آیین­های زردشت و مزدک و مانی است، و در گذر تاریخ، این سرزمین برجسته‌ترین بسترِ شکوفایی شکل‌گیری و بالندگی مذاهب و تصوّفو فلسفه و علوم بوده‌است.

ایران امروز باید میراث‌دار و نمایندةکهن‌دیار ایران‌زمین و جهان فرهنگی‌ و تمدّنی‌اش باشد. این مرز و بوم اهورایی که سرزمین روشنی و شادی بوده و خاکش پرورندة هزاران نام‌آور و سرآمد تاریخ گشته، دیرزمانی است هویّت و میراث و چهره‌اش خاک گرفته و به فراموشی سپرده‌ شده. سوگ­مندانه آیین و آداب شگرف آن انکار شده، و سرزمین جشن و سرخوشی به سرای سوگ و ماتم بدل گشته، و از موسیقی و رقص و فرهنگ تا زبان و معماری و تاریخش سُخره و لگدکوبِ ایران‌ستیزان شده. با خوارشماریِ ایران و هر آنچه ایرانی است، خارهای بیگانه‌سِتایی و خیانت‌پیشگی در جای‌جایِ گلستان ایران روییده و موجب سرگشتگیِ هویتی، گم­گشتگیِ تاریخی، کم­فروغیِایران‌پرستی، و کاهش دل‌بستگیِ مردمان به سرنوشت کشورشان شده‌است.

این روندهای ناخجسته پیامدِدهه‌ها سیاست‌گذاری عامدانه و ناصواببوده­است که تیشه به ریشه‌های کهن ایرانیان انداخته،کمر به نابودیِاندیشه و فرهنگ ایرانی در منطقه و جهان بسته، و سرزمین و مردمان ایران را در چشم جهانیان خُرد و خار کرده­است. ناگفته نماند که این پیامدهای دردآور نه برآمده از ناتوانی تمدّن ایرانی، که برخاسته از ناآگاهی ایرانیان از این تمدّن و تحمیل دین و ایدئولوژی بر نظام حکم­رانی و سیاست­گذاری کشور بوده است.حیرت­انگیز این که دهه­ها سیاست ایران­زداییِ حاکمان بومرنگ­وار به خودشان بازگشت. مشخص­تر، این سیاست­ورزیِ اسلام­گرایانه نه تنها به ایران­هراسی، که به اسلام­ستیزی نیز انجامید، تا آنجا که نه تنها ایرانیان، که مسلمانان نیز “تروریست” خوانده می­شوند.

انقلاب ۱۳۵۷ که با نکوهش و نادیده‌گیری ایران و نفی هویّت و میراث و مفاخر این سرزمین پا به میدان گذاشت، یک‌سره کوشید تا سراپای کشور را اسلامی‌ کند. امّا شکست سختی خورد و ناگزیر از سیاستِ «اسلام-اسلام» به «اسلام-ایران»، و سپس‌تر به «ایران-اسلام» پس نشسته­است.ایرانیان اما با پیشی ‌گرفتن از حکومت بر «ایران-ایران» پای فشرده‌اند و نوزایش و والایش هر آن‌چه ایرانی است را می­طلبند. این پافشاری برای ایران­پرستی از آن روست که نزدیک به نیم‌سده ایران‌ستیزی و اسلام‌گراییِ تحمیلی به تیره­روزی ایران و ایرانیان و بی‌آب‌رویی اسلام و مسلمانانانجامیده­است.

در گذارِ پیشارو، رؤیای ایرانی که قرارست با پُشتیبانی یکایک مردمان و کِشتیبانی دولتی توسعه‌گر پدیدار شود، سرافرازی نام و نشان ایران و سرسبزی و بالندگی فرهنگ و تمدّن این سرزمین جاودان را به ارمغان خواهد آورد.در پی نوزایشی کهسامانیانِمیهن­پرست می­جویند،نکوداشتِ همهنام‌آوران و بزرگان ایران‌زمین، در دوره­های باستانی و اسلامی، والاداشتِ فراورده‌های فرهنگ و هنر، بزرگ‌داشتِ جشن‌ها و آیین‌های ملّی، و نگه‌داشتِ سرزمین پاک و سپنتای ایران رخ خواهد داد.

اصل هفتم: بازتعریف جایگاه دین و نهادهای دینی

ایران‌زمین‌ خاستگاه دین‌های بزرگ جهان باستان، شکوفانندة علوم و مذاهب اسلامی، و از بزرگ‌ترین گسترندگان میراث معنوی بشر بوده‌است. از سپیده‌دم تاریخ تمدّن تا امروز، هزاران سال است که ایرانیان از همه رنگ و تبار، آیین‌ها و باورها و پویش‌های معنوی خود را پرورانده و پی گرفته‌اند، و به‌میانجی آنها فرهنگ و ادب و هنر و زندگی گیتیانه و مینُوی خود را غنا بخشیده‌اند.هر آن‌چه در این سرزمین روییده و بالیده، و یا در گذر روزگاران پاگرفته و پرورده، رنگ و نقشی به هویّت و میراث سترگ جهان ایرانی زده‌است. و این زایندگی و پویندگی معنوی و فکری، آسمان سرزمین ایران را جلوه‌گاه رنگین‌گمان اندیشه‌ها و آیین‌های دینی و نادینی کرده‌است.

دردا و دریغا که در این نیم‌سده، سرزمین روادار و پذیرای ایران جولان‌گه کژروی­های دینی و سوگیری­‌های خشونت‌گستر و سیاست‌های تبعیض‌آفرین بوده‌است. با مهاجرت گستردة بسیاری از هم‌میهنان، بویژه اقلیّت­های دینی و دگراندیشان در این چند دهه، ایران بخش بزرگی از این رنگین‌کمان دینی و فکری خود را از دست داده‌است، و سیاست­های حکومت دین‌بنیاد، ایرانیانِ بی‌شماری را از زیستِ آیینی و اندیشگی اصیل و آشتی‌جوی خود دور کرده‌است.وقت آن رسیده که روح و روحیة معنوی ایران و ایرانیان در این سرزمین بازدمیده شود و ایرانیان به سنّت چندهزارسالة رنگارنگی، رواداری، و هم‌زیستی و هم‌پذیری معنوی بازگردند.در ایران پساگذار، دولت نباید هیچ‌گونه جُرم‌انگاری اعتقادی در قوانین، و ستم و تبعیضِ دین‌بنیاد را بر‌تابد. دولت موظّف خواهد بود که دین‌باوری و دین‌ورزی مردمان را در چارچوب حقوق بشر، قوانین شهروندی، و قانون اساسی کشور محترم شمارد و ضمانت کند.

در ایران نوین، مردمان در گُزیدن باورها و گزاردن آیین‌های دینی خود آزادند و همة آداب و مناسکِ پیروان ادیان در عرصة عمومی و خصوصی در چارچوب قانون پذیرفته خواهد بود. در چنین ایرانی، دولت یک نهاد بی‌طرف و بدون سوگیری دینی خواهد بود. دولت در جای‌گاه قانون‌گذار، سیاست‌پرداز، و نیز پیاده‌کنندة قوانین و سیاست‌ها، ضامنِ حقوق شهروندان و همة نهادهای موجّه مدنی است و در برابر هرگونه کینه‌پراکنی، خشونت‌ورزی، انتقام‌گیری، و سرکوب‌گری اعتقادی می‌ایستد.در ایران نوین، همه نهادها و تشکّل‌های دینی، از نیایش‌گاه‌ها و زیارت‌گاه‌ها تا حوزه‌ها و انجمن‌ها و پژوهش‌گاه‌های دینی در چارچوب قانون و مقررات ویژه خود فعالیّت خواهند داشت، و تمام کردوکار اقتصادی‌ آن­ها، از جمله کارگزینی، درآمدزایی، و مالیات‌دهی‌، شفاف، علنی، و هم‌سان با دیگر نهادها و تشکّل‌های اجتماعی و مدنی خواهد بود.

در عرصة داخلی، دولت با حفظ بی‌طرفیِ‌ دینی خود، سیاست‌گذاری‌ در پهنه‌های آموزش، رسانه‌، فرهنگ و هنر، و پهنة عمومی را از دخالت دین مصون می‌دارد، و با حفاظت از حقوق شهروندان، بستر را برای پویایی و رنگارنگیِ زیستِ معنوی ایرانیان فراهم خواهد کرد.در عرصة خارجی نیز، دولت در تدبیر سیاست منطقه‌ای و جهانی خود با هرگونه فرقه‌گراییِ دینی‌ و مذهبی، سیاست‌زدگیِ دین، و دهشت­افکنی، افراط‌گری، و بنیادگرایی مقابله خواهد کرد، و گفت‌وگو و هم‌زیستی ادیان و مذاهب را در سطوح مختلف پی خواهد گرفت. 

در چنین ایرانی، نهادها و انجمن­های دینی و طبقة دین‌یار و دین‌دار، نظیر سایر شهروندان و تشکّل­های آنان در سایه‌سارِ قانون اساسی، مقرّرات کشوری، و ارزش­های جهان­شمولِ هم­نوا با کرامت انسانی فعالیّت خواهند کرد. زندگی، خصوصی، فردی، و جمعی یکایک ایرانیان، خواه دین‌دار و خواه نادین‌دار، در همة جنبه‌ها از تبعیض، تعرّض، خشونت، و سرکوب هر نیرویی در امان خواهد بود.سامانیان به نوزایش چنین ایرانی متعهّدند و با تمام توان خود برای پیدایش آن خواهند کوشید.

اصل هشتم: پایه‌ریزی یک جهان­بینیِ‌ نوین ایرانی

میتراباوری به‌حیثِ اصیل‌ترین فلسفة زندگی ایرانی بر دوگانگی یا ثنویت اهورامزدا و اهریمن  استوار بود، فلسفه­ای که در برابر فلسفة یگانگی یا وحدانیّت یونانی قرار داشت.افسوس که در روند دگرگشت خود، دوگانه‌باوری ایرانی جانب دین گرفت، حال آن‌که یکتاباوری یونانی به علم گرایید. مانی‌گری این دوگانگی را به اوج خود برد، و سپس‌تر‌ها این دوگانه­باوری در جامة صوفی­گری و عرفانِ ایرانی جلوه و جنبش جدیدی یافت.اسلام هم که گرداگردِ یکتاپرستی سامان یافته‌بود، در چارچوب الهیّاتِمتکلّمان سنّی و شیعی ایرانی، به دوگانه‌باوریِ نادینی و یکتاباوریِ دینی انجامید. فلسفی اندیشیدن در این تفکّر نه تنها مطرود، که ممنوع هم شد.

اما مشکل از این‌جا سر برآورد که این دوگانه‌باوریِ نادینی که در گذشته در قامتِ یک فلسفه و سپس دین مطرح بود، رفته‌رفته به همة حوزه‌های زندگی ایرانی ریشه دواند و از درون‌مایة فلسفی-دینی خود تهی گشت. در این فرایند، امّا، این دگرگشتِ نا‌خجستة دوگانه‌باوری بیش‌ترین آسیب را به فرهنگ سیاسی ایران زد.در این‌جا بود که دوگانه‌باوری نافلسفی، نامذهبی، و هم‌زمان ناعلمیِ ما خانة ابدی خود را یافت و به ابتذال فرهنگ سیاسی و فساد امروز رسید.

برای ساختن ایرانی نوین و جامة عمل پوشاندن به رؤیای ایرانی، سامانیان باید یک جهان­بینی نو برای زندگی ایرانی داشته باشند و برای پی­ریزی این فلسفه نخست باید این فساد و فرهنگ مبتذل را نیک دریابند و با آن بستیزند. هم‌هنگام،سامانیان نیز باید به شناختی ژرف و همه‌جانبه از گذشته و ویژگی‌های ایران دست یازند.

ایرانْ سرزمینی تاریخی و برسازندة نخستین امپراتوریِو شهنشاهی جهان­گستر و یکی از برجسته‌ترین تمدّن‌سازان همة روزگاران بوده‌است. این کهن سرزمین، از سرِ همان اثرگذاری و تاریخ‌سازی‌ا‌ش، پیوسته صحنة تاخت‌وتاز بیگانگان گشته‌است. از همین روست که سرگذشتش نیز نمودارگر رشته‌ای از پیوست‌ها و گسست‌های اجتماعی و فرهنگی ‌است.رنگارنگی اجتماعی و فرهنگی ایران یک رکن و واقعیّت مسلّم است که سامانیانمی­باید به آن نیک توجّه کنند. آن‌گونه که بارها نیز تصریح شد، اصلِ واقع‌بینی دربارة نظام اجتماعی و فرهنگی ایران همواره پیشارو و پشتوانة پویشِایران­پرستان است.

گرچه ایران باستانی را می‌توان از ایرانِ پسااسلام جدا دانست، اما دیوارکشی میان این دو نیز سخاوت‌مندانه نیست. ایرانِ پسااسلام و پیشانُوین هم از ایران عصر ما، که در سایه‌سار جهان نُوین شکل گرفته‌است، مجزا نیست. ایران امروز برآیندِ هم‌آمیزی دور و دراز این سنّت‌ها و ساختارها و سامان‌ها در سه سپهرِ ایرانی و اسلامی و جهانی است.در ایران نوین، ضمن برنامه‌ریزی برای نکوداری آداب و سنّت‌های اجتماعی و فرهنگی کشور، باید این میراث ‌را در مسیر خرافه‌زدایی و تقدّس‌پرهیزی به پیش راند، و تمدّنِ خردبنیادِ دانش‌پایة روزآمدی برساخت که شایان نام بلند ایران و پارس باشد. ایران به یک “رنسانس” یا نوزایش نیازمندست.

سامانیان با پافشاری بر شکوفاسازی فرهنگ سیاسی کشور در راستای گسترش وفاق و هم‌پذیری میان جریان‌ها و جرگه‌های اجتماعی و فرهنگی، برای نوزایی و نوسازی تمدّن کهن ایرانی بسیار خواهند کوشید.تمدّن‌سازی برای ایران نیازمند یک فلسفة زندگی و یک نظام آموزش‌وپرورش نوین است که گسترندة این فلسفه و بازتاب‌گرِ رنگارنگیِ ایران باشد.

نیک‌بختانه‌ تاریخ ایران آکنده از بزرگانی است که در دوره‌های گوناگونِ ارزش‌های ایرانی و انسانی را در کالبد سنت‌ها، مذهب‌ها و فرقه‌ها، و گسترة علوم دمیده و نهادینه کرده‌اند.ایرانیان سرافرازند که در نیک‌داشتِ کرامت انسانی، اخلاق‌مداری، انصاف، هم‌دردی، دادگستری، خردورزی، جوان‌مردی، و مهمان­نوازی مدّت‌ها از پیش‌روترین ملّت‌های این کرة خاکی بودند. از گاهان زردشت، سنگ‌نبشته‌های کورش، تنسیر اردشیر بابکان، اشراقیّات سهروردی، گلستان و بوستان سعدی، دیوان اشعار صوفیانة عشق و دوستی و هم­دلی حافظ، منطق‌المشرقین پورسینا، تا شاه‌نامهو ایران­پرستی فردوسی، عرفان مولوی و شمس تبریزی، منطق­الملخص رازی، کلیّات وجود خیام، و ده‌ها و ده‌ها اندیشة رخشان و نوشتة ماندگار دیگر، ایرانیان میراث‌دار‌ گنجینة گهرباری‌اند که می‌سزد با گزینش و آمیزش آن فلسفة زیستی نُوین ایرانیان رابرسازیم.

چه‌بسا هیچ ملّت و فیلسوفی را نیابیم که تا کنون توانسته باشد فلسفة زیستی معنابخشی چون “اندیشة نیک، گفتار نیک، و کردار نیک” را به جهان پیش بدارد. از زردشت نقل است که کرامت انسان در رادی، آزادی، و شادی است. و یا این سخن سعدی را که “بنی‌آدم اعضای یک‌ پیکرند” که امروز سزاوارانه جهان­گستر شده و در سازمان ملل متّحد نیز نمودارست. مایة درد و دریغ است که ما ایرانیان، به‌ویژه روشن­فکرانمان، بی‌توجه به این غنامندیِ اندیشگی در جهان ایرانی، پیوسته چند فیلسوف اروپایی را به رخ مردمان ایران می‌کشند تا به میانجی ایشان،به‌پندار خویش در ایران “دمکراسی” بسازند.

ایده‌پردازان سامان ضمنِ ارج‌نهی به میراثِ اندیش‌مندان جهان و بهره‌گیری از آرا و نظریات ایشان، بیش‌ترین کوشش خود را متوجّهِ زنده‌سازی فلسفة ایرانی و درآمیختن آن با دانش‌های امروزین خواهند کرد.بدون ترویج این فلسفة زیستی، ایرانیانْ ناتوان از ساختن تمدّنی نوین خواهند بود. روشن است که پروراندن و پراکندن این فلسفة ایرانی نیازمند یک نظام آموزش‌وپرورش امروزین است که روش و ساختارِ تعلیم و تربیّت در آن را باید یک‌سره و سراپا از سطح خانه تا مدرسه و دانش­گاه و محل کار و اجتماع بازآفرید.

سیاست‌مداری و اقتداریابی قانون‌مند

اصل نهم: گسترش واقع‌نگری، عمل‌گرایی، و اخلاق‌مداری

سیاست صحنة زورآزمایی، کنش و واکنش، و چانه‌زنیِ همه‌جانبه با قدرت­داران در راستای قبضه کردن یا شریک شدن قدرت است. در این زورآزمایی و طناب‌کشی، باید شرایط مشخص، ترازِ نیروها، امکان پیروزی، و برآمد سود و زیانِ عمل سیاسی را موشکافانه سنجید و درک کرد.به دیگر بیان، سیاست پهنة واقع‌بینی، حساب‌گری، وعمل‌گرایی است، و مصالحة خواص و عموم را باید در دید و عمل منظور داشت.ابزارهای این رویارویی با قدرت عبارت‌اند از: هم‌پُشتی و هم‌بستگی‌، اندیشه، رهبری، سازمان، منابع مالی، و سرمایه انسانی. نسبت این داشته‌ها با آن‌چه در اختیار طرف مقابل است، وزن سیاسی مبارزه‌جو را روشن می‌سازد. ارزیابی ریز و درست‌نگر از این وزن سیاسی برای رزم‌آورانِ نبردگاهِ سیاست حیاتی است.

در اقلیم دانش و فناوری امروز، باید با اندیشة برتر و برنامة استوار گام برداشت، نه با رگ گردن برجهیده و زور زمخت بازو. این تغییر کلان نیازمند سیاست­های آموزشی، رسانه­ای، و فرهنگی اثربخش است. سازمان­ها و نهادهای قانونی و قضایی کشور را نیز باید متناسب با این تغییرات دگرگون کرد.

سامانیانِ درست‌نگر و عمل‌گرا در راستای گذار به ایرانی برین و برخوردار، خود را مسئول فراهم‌آوری و شاخه‌گستری الزامات زورآزماییِ خردورزانه و خشنونت­گریزانه با قدرت می‌دانند.در پی افزایش توان خود، سامانیان هم‌چنین پرچم­دار و پرورندة ارزش‌های ارج‌مندی چون هم‌بستگی برپایة ایران‌پرستی، نیک‌اندیشی، نیک‌گفتاری، و نیک­کرداری چه درون خود، و چه در میان مردمان و مخالفان درون و بیرون حکومت خواهد بود، و با این روی­کرد و راه­برد، یارگیری فزاینده‌ای خواهند داشت.در این دشوارراه، آنان با وطن‌فروشی، جزم‌اندیشی، ابتذال، و فریب­کاری در هر نمود و نماد آن، و از جانب هر حکومت، دولت، حزب، سازمان، گروه، و فردی مبارزه‌ای بی‌امان خواهند داشت.

سامانیان میهن‌پرست همچنین قاعدة زرّین واقع‌نگری وعمل‌گرایی خود را نه فقط در ارتباط با مبارزه برای کسب قدرت، که در ارتباط با ارزیابی و داوریِ کارنامة حکومت اسلامی نیز به کار خواهد بست.سامانیان در بازشناسی و وارسی آسیب‌ها و دست‌آوردهای جمهوری اسلامی، جانب روراستی، بی‌سویگی، و میانه‌روی را نگاه خواهند داشت. ارزیابی راست و روشن سویه‌های تاریک و روشن جمهوری اسلامی به ایران‌پرستان توان می‌بخشد تا لطمه‌ها و صدمه‌ها را جبران، و بهره‌آوری‌ها و باردهی‌ها را نکو دارند. تنها از ره‌گذرِ چنین برخورد سنجیده و دوراندیشانه‌ای است که میهن‌پرستان خواهند توانست دور باطل رویش و ریزش کشور را بشکنند و با افزایش هم‌تباران و هم‌پیمانان و پُشت‌گرمیِ نیروهای “بازندة” قدرت، به ساختنِ ماندگار ایرانی برخوردار و بارور دست یازند.

این گونة درستِ سنجش و کنش سیاسی درسی است که می‌شاید از برخورد سراپا اشتباه انقلابیان ۵۷ با کردار و کارنامة دودمان پهلوی گرفته باشیم.مخالفان نظام پهلوی از سر لج‌بازی و کوته‌بینی نمی‌خواستند بپذیرند که جامِ نیم‌سده حکم‌رانی پهلوی، نیمة پر و خالی را با هم داشت، و این‌که می‌شایست دست‌آوردها را بازشناسند و ارج گذارند و کاستی‌ها را بهبود بخشند.برآمد آن برخورد ناپخته و خطای راه‌بردی به نابودی بسی برآمدهای شایان، و پایاییِ سستی‌ها و ناکارآمدی‌ها انجامید.صد افسوس که این آفت سپیدو‌سیاه‌بینی و صفروصداندیشی، در کنار فرهنگ انتقام‌جویی سیاسی بین معارضان آن نظام، مهم‌ترین عامل ناپایداری اقتصاد سیاسی ایران، و موجب گسست در پیشرفت‌های مقطعی کشور در عصر پسامشروطیت بوده‌است.سامانیانبرای ترمیم خرابی ها و فزایش دست­آوردها خواهند کوشید و با تمام توانِ خود علیه تخریب هرآن­چه به دست آمده­استنیز مبارزه خواهند کرد.

اصل دهم: شکوفایی سیاست‌مداری وبزرگ‌اندیشی‌

سامانیان دو هدف برجسته دارند:نخست، گذار از نظام دین‌سالاری نابهنجار و ناکارآمد کنونی؛ دوم، ساختن یک ایران توان‌مند و توسعه‌یافته در دوران پساگذار.

سامانیانعبور از دین‌سالاری را در راستای منافع ایران، اسلام، انقلاب مردم، و روحانیان شیعه می‌دانند. شوربختانه این حکومت دین‌زده نه تنها در روزگار ما بی‌حساب نادر است، که در سنّت اسلامی و فرهنگی ایران هم کم‌سابقه است.اسلام راه‌بردی و سنّی در دوره‌های درازی حکومت‌داری کرده‌است، اما اسلام ایدئولوژی‌زده و شیعی به‌ندرت چنین تجربه‌ای داشته­است. حتّا جز دوره‌ای کوتاه در دورة خلیفة چهارم و امامِ نخست شیعیان، امامان شیعه نیز هیچ‌گاه حکم‌رانی نکردند و بیش‌ترین همّ و غم خود را پرورش اخلاقی و معنوی مردمان می­دانستند.

این قاعده و سنت در نظام اسلامیِ شیعی‌مذهبِ ایران امروز شکسته شده‌است، و دین‌یارانِ شیعه، به بهانة حفظ انقلاب و اسلام، ردای سیاست به تن کرده‌اند و بر مسندی برنشسته‌اند که علم و تخصّص آن را ندارند. درنتیجه، عمل‌کردشان نیز در کل، جز در اندک‌ مواردی، برای انقلاب، اسلام، و ایران فاجعه‌بار بوده‌است. برای گذار از این وضعیت، ترمیمِ صدمات، و اقدام برای توسعة این بزرگ سرزمین که ایران می‌خوانیمش، با آن ساختارهای قدرت اقتصاد سیاسی و روابط بین‌المللی پیچیده‌اش، نیاز به اندیشه‌های رخشان و سیاست‌مداران کارآزموده داریم.افسوس‌مندانه، جامعة سیاسی ایدئولوژی‌زده ایران روشن‌فکرِ سیاسی آرمان‌گرا می‌پرورد و نه سیاست‌مدار عمل‌گرا و واقع‌نگر. بدتر آن‌که آن گروه نخست عموماً به‌ صد حیلت و شعبدة سیاسی در طریقِ به‌گوشه‌رانی‌، آسیب‌رسانی، و آ‌ب‌روبریِ گروه دوم گام می‌زند.

سامانیان باید این مشکلاتِ جامعه و فرهنگ سیاسی کشور را برای عموم مردم توضیح دهند و در جهت تقویّت سیاست­مداران عمل­گرا و واقع­بین نهادسازی کنند. ایجاد مؤسّساتپرورش سیاست­مدار، شناسایی نخبگان بالقوه سیاست­مدار، و حمایت از افکار و مشاورةآنان یکی از مؤثرترین روش­های رفع این کاستی است. تاریخ مبارزات سیاسی در ایران نیزبهترین ره­نمودِسامانیاندر این میدان است.برای نمونه، اگر قوام السلطنه، جادوگر سیاست ایران،  در 30 تیر 1331 از اتّحاد آیت­الله کاشانی و دکتر مصدق شکست نمی­خورد، سرنگونیِ مصدق در 28 مرداد 1332 رقم نمی­خورد و در ادامة آن انقلاب اسلامی هم رخ نمی­داد. دردا که روشن­فکران سیاسی ایران آن زمان اهمیّت این مبارزه بین یک سیاست­مدار و مخالفان ایدئولوگ ایشان را درنیافتند.

آنان هم‌چنین باید برای شناسایی و پرورش سیاست‌مداران میهن‌پرست، کارآزموده، ژرف‌نگر، و آشنا با ضرورت‌های جهان معاصر همة توان خود را بسیج کنند. خوش‌بختانه پیشینه و پشتوانة جهانِ توسعه‌یافته و تاریخ معاصر ایران سرشار از الگوهای برجستة رهبری است و سامانیان باید این شخصیت­ها را سرمشق و ره‌نمای خود بدانند و در پربارسازی اندیشه و مشیِ سیاست‌ورزی ایشان بکوشند.

ایران سخت نیازمند ایده‌های بزرگ و سیاست‌ورزان تواناست، و در غیاب این‌ها دشوارة توسعة کشور ناگشوده می‌ماند.نیک­بختانه سطح شعور و بیداریِ جوانان ما تا حدِّزیادی بالیده­است و دیگر ایده­های کوچک و کوتوله­های سیاسی را نخواهند پذیرفت. سامانیان در کنار مردم، وظیفة میهنی خود می‌دانند که پیوسته اندیشه‌ها، گفتارها، و کردارهای بزرگ، درخشان، و اثربخش را هم‌راه با ایرانیانِ برین، خردمند، دانشور، و سیاست‌پیشه بپرورانند و آنان را در برابر کوتوله‌های فکری و سیاسی ایمن بدارند.

اصل یازدهم: توان‌افزاییِ نیروهای مسلّح کشور

تاریخ ایران به سنّتی نظامی‌گری در این سرزمین گواهی می‌دهد که در آن اکثریّتی از شاهان یا حاکمانِ کام‌یاب در تاریخ ایران سردار و سپاهی بوده‌اند، حال‌آن‌که اغلب شاهان یا حاکمان ناکامِ این سرزمین از توان و تبار نظامی بی‌بهره بوده‌اند.

این سنّت دیرین و نهاد نظام و نظامیان کشور را باید گرامی داشت. این نه بدین معناست که ایران باید در آینده هم به‌دست نظامیان اداره شود، بل اشارتی است که حساسیّت جاری علیه گسترة نیروهای مسلّح  به بهانة مردم‌سالاری و مانندش، روی‌کردی ناایرانی و چه‌بسا پادایرانی است. نظامیان و جان­بازان زندة کشور در ایران نوین باید مرتبت و منزلتی رفیع داشته باشند، و از خودگذشتگی ایشان در دفاع از کشور در برابر تجاوز ارتش بعثی و دیگر متجاوزان به مرزهای ایران را باید با صدای بلند و رسا قدر دانست و نکو داشت.آنان جلوه‌گاه قدرت و نگه‌بان ایران‌زمین‌اند، و بی حضور نظامیان کشور در جوار مردم، آن ایران قدرت‌مند و توسعه‌یافته رؤیایی محال خواهد ماند.این درسی است که تاریخ کشورهای پیش‌رو، و بحران اخیر در اوکراین هم به ما می‌آموزد. پیش‌رفت ایران و توان نظامیان ایران دو امر هم‌سو و هم‌افزایند، درست همان‌گونه که سربلندی ایران و شایان‌مندی نظامیان هم‌راستایند.

در ایران امروز، نیاز به نظامیان، با توجه به جغرافیای امنیتی-دفاعی کشور و گذار سیاسی پیشارویِ میهن‌پرستان ایران، اهمیّتی بسزا یافته­‌است.بایستگیِ توان‌افزایی نظامی کشور حکم می‌کند که بودجة نیروهای مسلح کشور از حدود 2 درصد تولید ناخالص ملّی کشور در حال حاضر به رقمی بالاتر افزایش یابد. در کنار این وضعیت خطرناک برای دفاع ملت، شنیده می­شود که تراز صندوق بازنشستگی نیروهای مسلح کشور منفی شده و آینده این نیروها را با خطر جدی مواجه کرده­است. در کنار رتبه و وجهة شایان اجتماعی، همة نظامیان ایران ازارتشیان، و سپاهیان تاپاس‌وران،راه­وران، و مرزبانانباید بهره­مند از رفاهی درخور باشند.

ایران در کنار قدرتِ سخت نظامیان باید قدرت‌های نرمِ مردمی، دیپلماتیک، اقتصادی، و فناورانه را نیز بشکوفاند، گرچه این قدرت‌ها را نمی‌باید جانشین قدرت نظامی ایران در شرایط حاضر دانست. دوگانه­سازی بین میدان و دیپلماسی، تفکری نابخردانه و ناایرانی است. افسوس که در شرایط ایران امروز، نظامیان بین مردم و حاکمان دینی در تنگنا و منگنه گیر افتاده‌اند و این سبب‌ساز بدفهمی و گه‌گاه ستیزه‌جویی علیه نیروهای نظامی کشور شده‌است.

شوربختانه این کژباوری تا جایی پیش رفته­است که برخی از مخالفان نظام، مخصوصاً دمکراسی‌خواهانِ آرمان‌گرا، این گسترة بی­شمار از نیروهای میهن­دوست را نیز در ردیف دشمنان ایران می‌آورند، و بدین‌سان تیشه به ریشة جنبش گذار به‌سوی ایران توان‌مند و مردم‌سالار می‌زنند. آنان چه‌بسیار از دریافت این مهم غافل‌اند که نیروهای نظامی کشور، هم‌چون نیروهای نظامی دیگر کشورها، تحت رهبری نیروی فرادست، که در ایران امروز یعنی روحانیان حاکم، مجبور به اطاعت‌اند و بس.روشن است که هرگونه سرپیچی و سرگِرانیِ می‌تواند به نابودی یا کنارزنی آنان بینجامد.

دشواری دیگر هم در تمایزنگذاشتن میان نظامیان به‌حیث یک نهاد و نیرو، و برخی رهبران فاسد و یا ایدئولوژی‌زدة ایشان است.دریغا که کشورهای متخاصم با جمهوری اسلامی هم عیناً دچار همین کژفهمی دربارة سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شده‌اند. این کشورها، به‌ویژه ایالات متّحد آمریکا، گرچه نیک می‌دانند که سپاه نیرویی زیردست و فرمان‌بر است، با این حال، آن را یک نیروی دهشت‌افکن (تروریست) می‌شمارند و با این روی‌کردِ بی‌راه و بی‌پایه، گرهی از مشکلی نمی‌گشایند که هیچ، بسی نیز بر کلافِ سردرگمِ رابطة دیپلماتیک برای حلّ مشکلات دو کشور گره می‌زنند و بر برخوردهای میدانی می‌افزایند.

از نگاه سامانیان، بیش‌ترینِ نظامیانکشور میهن‌پرست، عمل‌گرا، نوین، و توسعه‌گرایند، گر چه درون همین نیروهای مسلّحِ شریف نیز هستند اندک‌شماری ناسالم، ایدیولوگ، و سرکوب گر (بویژه از نوع انتظامی وشبه­نظامی آن­ها)، که زدودنِ آنان برای غبارروبی از چهرة نظامیان ایران‌پرست الزامی است.سامانیان حامی ادغام نیروهای مسلّحو ایجاد یک ارتشِقدرت­مند، گارد پاسداران باصلابت، و نیروی انتظامیحرفه­ای­اند، و بر این باورند که اکثریّتی از نیروهای شبه­نظامی باید انفصال خدمت یابند و باقی­ماندة آنانبا حفظ حقوق در امور سازندگی مدنی به کار گماشته شوند. در رأس این نیروهای مسلح باید نظامیان حرفه­ای نشانده شوند و ترفیع درجات آنان باید با ضوابط صرفاً نظامی-حرفه ای انجام گیرد.فرماندة نیروهای مسلح کشور باید بالاترین مقام انتخابی باشد.

اصل دوازدهم: راه­برد میهنی ارتباطات و رسانه‌های ایران نو

اطلاعات قدرت است و ارتباطات ابزار سازندة آن. این واقعیّت در جهانی که فناوری رسانه­ای بی­سابقه­وار رشد و گسترش یافته­است، معنایی حتّا جدی­تر دارد. به­واقع، رسانه­های جمعی و اجتماعی امروز در تمام زمینه­های زندگی بشر، به­ویژه در بخش سیاسی، نقشی چیره و تعیین­کننده در هدایت افکار و اعمال مردمان، خاصّه نسل­های جوان­تر، دارند. سیاست بدون اطلاعات هم­چون خمیر بی­مایه است که فتیر می­شود. تولید، گردآوری، تفسیر، و پراکنش شتابان اطلاعات، دروغ یا راست، بدل به مهم­ترین سازکار انباشت قدرت و کاراترین ابزار رقابت سیاسی شده است. هر نیرویی سیاسی که اطلاعات و ارتباطات بیش­تری دارد، آن­ها را بهتر در دست دارد و به کار می­بندد، توان­مندتر خواهد بود. سامانیان به این برداشت­ها از نقش اطلاعات و ارتباطات نیک باورمندند.

جهان امروز مفهوم دهکدة جهانی را با “ابزار رسانه” معنا و مفهوم بخشیده­است. ابزاری که خود را بدل به یکی از ارکان توسعه و اثرگذاری و نفوذ در جوامع داخلی و خارجی کرده­است. لذا حکومت­ها هرچه در این فضا سهم بیش­تری داشته باشند، بی­شک اثرگذاری مضاعف خواهند داشت و خواهند توانست با ابزار رسانه، سیاست­های ملّی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، ورزشی، نظامی، و امنیّتی خود را آن­طور که در نظر دارند ارائه کنند و مخاطبان عام و خاص خود را مطلّع و هم­راه سازند.

درهمین راستا، ایران نیز باید از این فضا و ابزارها در جهت روشن­سازی افکار عمومی در عرصه­های مختلف بهره­ها برد. سامانیان برای اعلام طرح و سیاست­ها و برنامه­ریزی­های خود در “ایران نوین”، با درک صحیح از اهمیّت و قابلیّت­های رسانه­های جمعی، راه­بردی مشخص و مدوّن را در این زمینه طرح­ریزی کرده­است که بر پایة دیدگاه­های کارشناسان و تجربه­داران در این حوزه تهیّه و تدوین شده­است.

در این راه­برد رسانه­ای، برنامه­ریزی­های اساسی در دو بخش سخت­افزاری و نرم­افزاری صورت خواهد گرفت. دربخش سخت­افزاری، ضرورت وام­گیری و فراهم­سازی دانش و فناوری روز دنیا در حوزة رسانه مدّ نظر سامانیان است و آن را یکی از بعدها و پایه­های چشم­انداز توسعه­محور خود می­دانند. پس در این حوزه خواهند کوشید تا با یک برنامه­ریزی صحیح، پوششی چندوجهی به لحاظ تشکیل شبکه­های چندزبانه، شبکه­های تخصصی درحوزه­های مختلف، ایجاد بخش بین­المللی، راه­اندازی رسانه­های تعاملی (برهم­کنش و ارتباط دوسویه با جامعة هدف)، ایجاد شبکه­های چندرسانه­ای (دیداری، شنیداری، مجازی) و نیازهای زیرساختی در این حوزه اقدام شود.

اما در بخش نرم­افزاری نگاه راه­بردی سامانیان در حوزة رسانه همانا فراهم­آوری بسترهای مناسب و البته تحت پایش و واپایش برای استفادة جریان­های سیاسی معتقد به منافع ملّت ایران خواهد بود. درنگاهسامانیان، بی­تردید آزادی­های سیاسی در سازندگی میهن به گونه­ای خواهد بود که رهبران و نمایندگان سیاسی قادر و آزاد باشند که با رعایت “اصول و منافع ملّت و ملّی” (منافع داخلی و خارجی کشور) از رسانه­های گوناگون بهره برند.

راه­برد رسانه­ای سامانیان، با توجّه به درکی صحیح از طبقات و نیاز اقشار جامعه، و مطابق با نیاز و خواست آنان برنامه­ریزی­های درخوری برای مدیریت رسانه­ها و شبکه­های اجتماعی خواهد داشت. این موضوع با نظرداشتِبزرگی قشر جوان جامعه ضرورت­های خاصی را می­طلبد که برجسته­ترین بخش آن تأمین علاقه­مندی­ها و خواسته­های این قشر مطابق با فرهنگ میهنی و اقتضائات روز دنیا خواهد بود.

 حفظ جای­گاه و وزن رسانه­ای در راه­برد رسانه­محور سامانیان از اصول دیگر در این حوزه است. اکنون گروه­های هم­سو و ناهم­سو با جمهوری اسلامی کم­بود رسانه‌ ندارند. ده‌ها رسانة دیداری و شنیداری با دوصد برنامه، و هزاران تارنما، شبکة اجتماعی، خبرگزاری، روزنامه و مجله، تارنوشت، شبانه­روز مردم ایران را مخاطب خود دارند. افزون بر آن، چه بسیار رسانه‌های داخلی و خارجی و خبرگزاری رسمی و نارسمی که انحصاروارانه در اختیار حکومت اسلامی است. در هر دو سوی حکومت و مخالفانش، اخبار و اطلاعات، و گاه بسیار غیرواقعی، ابزاری برای جنگ سیاسی بین آن­هاست.

سامانیان نیز بی­گمان به رسانه‌های ویژة خود نیازمندند تا از ره‌گذر آن‌ها پیام‌های خاص سامان را در میان مردمان ایران بپراکنند. و امّا در چنین وضعیّتیرسانه­ای که میان حکومت و اصنافِ مخالفان حاکم است و دولت­های بیگانه هم در آن نقش پررنگی بازی می­کنند، پیام‌رسانی سامانیان باید بر مبنای چه اصول و ضوابط روشن رسانه‌ای باشد؟

نخست، بر پایة “اصل یک­پارچگی میهنی”، آشکار است که زبان رسانه‌های سامان باید فارسی باشد، امّا بهره‌گیری از زبان‌های دیگر نیز جایز است و منعی ندارد.

دوم، “اصل توسعه­محوری” در راه­برد رسانه­ای سامانیان ایجاب می­کند تا چارچوب اصلی رسانه‌های سامانیان آموزش­محور و خبری باشد، جنبة آموزشی آن‌ها هم­آهنگ با نیاز روز و پرمایه شود، و وجه خبری‌شان هم بر پایه شفافیّت و حقیقت‌گویی استوار گردد.

سوم، “اصل استقلال” است که مبنای تغییرناپذیرِ رسانه­های سامانیان است. رسانه‌های سامانیان نباید به دولت‌ها و منابع نامشروع داخلی و خارجی دیگر برای حمایت‌های مالی خود وابسته باشند. تکیه‌گاه سامانیان، در همه حال، مردم وطن‌پرست ایران‌اند.

چهارم، براساس “اصل تکثّرگرایی عقلی” رسانه‌های سامان تنها میدان روشن‌فکران، کنش‌گران سیاسی، و روزنامه‌نگاران نخواهد بود. آموزگاران، استادان، دانشوران، خبرگان، و نخبگان و سایر اقشار ایرانی در داخل و خارج از میهن و از همه علایق و سلایق در این پهنة رسانه‌ای نقش برجسته‌ای خواهند داشت.

پنجم، براساس “اصل اخلاق رسانه­ای”، رسانه‌های سامان با اندیشه، گفتار، و کردار پیش‌سنجیده‌ای پیام‌رسانی خواهند کرد. پس گرفتار فرصت‌جویی سیاسی نخواهند شد، و خبرها و تحلیل‌های آن‌ها سودایی جز واقعیت‌نمایی و حقیقت‌گویی نخواهد داشت.

ششم، براساس “اصل مدیریت هوش­مند”، ساختار مالکیّتی و مدیریّتی رسانه‌های سامانیان شفّاف، ضدّ منفعت­طلبی(فردی و گروهی)، نامتمرکز، و مشارکتی خواهد بود. رسانه‌های سامان را یک هیئت ‌مدیران انتخابی و داوطلب راه­بری، و با تخصّص و مهارت اداره خواهند کرد.

راه­برد اساسی سامانیان در راستای تحقّق برنامه­های یادشده و هم­نوا با کلیّاتِ ضرورت­های رسانه در مباحث زیر خلاصه می­شود:

جذب اعتماد مخاطبان با تکیه بر عنصر شفافیّت و صداقت، بی­طرفی رسانه­ای در رویارویی با تحوّلات داخلی و خارجی، و پابندی به اصل اطلاع­رسانی، مخاطب­پژوهی، کثرت­گرایی و چندصدایی در رسانه­ها، اقناع مخاطبان با تفسیرها و تحلیل­های علمی و واقعی، درآمدزایی بر پایة بهره­گیری از توان رسانه و یاری مخاطبان، بهره­گیری از نیروی انسانی متخصّص، ایجاد فضای مجازی اختصاصی و رسانه­های اجتماعی منتسب به سامان، سیاست­گذاری­های درونی برای ارتباط با فضای بیرونی، احترام به رقیبان در ضمن رقابت، پیش­برد و بهره­گیری از مطالعات آینده­پژوهی، دگردیسیِ رسانه­های سامانیان به رسانه­های تعاملی، برخورداری از محتوای تولیدشدة مخاطبان، آسیب­شناسی و اثرسنجی، بهره­گیری از مزیّت نخبگان، برنامه­ریزی برای پخش و سرعت مناسب طبقه­بندی اطّلاعات.

هنجارسازی اجتماعی و مدیریت سرزمینی

اصل سیزدهم: توسعه­نیافتگی و روندهای جمعیت ­شناختی ایران

دهة سی و چهل خورشیدی، با محیط اقتصادی باثباتش، دوران زرّین توسعة اقتصادی ایران بود. این واقعیّت در شاخص­های اقتصادی آن دوره به­وضوح دیده می­شوند. در کنار نرخ رشد اقتصادی بالا و درآمد سرانة فزاینده، نرخ بی­کاری و نرخ تورّم بسیار پایین بودند. به گواهیِ آمار جهانی، ایران در این دو دهه درخشان­ترین کارنامة اقتصادی‌ را در میان کشورهای توسعه‌یابنده داشت.

جهش چندبرابریِ بهای جهانی نفت در سال ۱۳۵۲ و بازپردازی برنامه‌های توسعة اقتصادی در پی آن یکی از زمینه­سازان تحوّلات منفی اقتصادی و اجتماعی شد که در کوتاه‌زمانی به انقلاب ۱۳۵۷ انجامید.این رخدادِبحران­ساز نقطة پایانی بر دو دهة درخشان توسعة اقتصادی ایران گذاشت. انقلاب نیز نقطة عطفی در ثبات سیاسی کشور شد و خود ناآرامی‌های گستردة داخلی، هشت سال جنگ فرساینده، چندین دهه انزوا و تحریم، و حکم‌رانی ناکارآمد را به دنبال آورد. بدین­سان نیم‌سده فرصت بی‌بدیل توسعة شتابان اقتصادی در ایران بدل به نکبت رکود اقتصادی، ابرتورّم‌های مزمن، بی‌کاری فزاینده، و خروج سرم­سارآور سرمایه­های انسانی و مالی شد.

این تحوّلات بس تیره در پی انقلاب و تداوم آنها موجب شده­است که درآمد سرانة ایران در گذر نزدیک به پنجاه سال گذشته افزایشی نداشته باشد.حال آن­که شاخص­های نمودار توزیع درآمدها هم تحوّل مثبتی در کاهش نابرابری نشان نمی­دهد. به سخن دیگر، از سالیان منتهی به انقلاب ۵۷ تا امروز، اقتصاد ایران حتّا از رشدی هم­گام با افزایش جمعیّت کشور نیز ناتوان بوده­است. در همین دورة پنجاه‌ساله، درآمد سرانه در کرة جنوبی حدود 90 برابر، در چین ۶۵ برابر، در ویتنام ۳۵ برابر، در تایوان ۲۵ برابر، و در ترکیه ۱۵ برابر شده‌است. اما درآمد سرانة ایران هنوز حتّا از پنجاه سال پیش هم کم‌تر است. در وخامت این کارنامة اقتصادی و فلاکت‌های برخاسته از آن هرچه گفته شود حقّش ادا نمی‌شود. نیم‌سده فرصت‌سوزی برای توسعة شتابان و پای‌دار اقتصادی ایران.

برای درک عمیق­تر فاجعة رشد اقتصادی ایران که با دهه­ها ابرتورّم و بی‏کاری گسترده و خروج سرمایه از کشور نیز توأمان بوده‏است، می‌سزد نگاهی به روندهای جمعیّت‌شناختی در این دوره بیندازیم. گفته‌اند که جمعیّت‌شناسیِ ملّت‌ها نشان‌گر سرنوشت آن‌هاست. این گفته گرچه کمی اغراق‌گونه به چشم می‌آید، اما از اهمیّت فراوان ساختار و روند جمعیّتی در یک سرزمین و نسبت آن با توسعه و توان‌مندی آن کشور خبر می­دهد. کارنامة منفی اقتصادی ایران در دهه­های گذشته درحالی رقمخورد که هرم جمعیّتی ایران برای رشد سالم و سریع  اقتصادی مطلوب بود. اما دریغادریغ که این امکان هم از دست رفت. با بهره‌ نبردن از فرصت جهش جمعیّتی، ایران اکنون با تهدید خیلِ روزافزونِ سال‌مندان و بازنشستگان، و ورشکستگی نظام تأمین اجتماعی­اش روبه‌رو است.

بی­توجّهی دولت به نقشِ سازندة جمعیّت جوان در توسعة اقتصاد،در پی­اش مشکل جمعیّتی و نسلی برای کشور ایجاد کرد. با پایان یافتن جنگ، سیاست کاهش زادآوری دولت هم‌گام با گسترش شهرنشینی و جهش نرخ‌ مشارکتِ اجتماعی زنان، در کنار شتاب‌گیری توسعة انسانی و دهه­ها رکود و رشد اقتصادی پایین، به کاهش شدید نرخ ازدواج و باروری در ایران انجامید. در گذر بیست سال، از نیمة دهه شصت تا نیمة دهة هشتاد، میانگین شمار فرزندآوری زنان ایران از بیش از ۶ به کم‌تر از ۲ کاهش یافت. این سقوطِ حیرت‌آور در تاریخ جمعیّت‌شناسی جهان در زمان صلح و سلامت عمومی بی­سابقه است.

این افت خیره‌کنندة نرخ باروری در کنار افزایش نرخ تجرّد قطعی، سنّ همسرگزینی، جدایی، و مهاجرت از کشور مسیر توسعة اقتصادی کشور را سخت پرهزینه کرده­است. برآمد این کارنامة تیرة اقتصادی و روندهای جمعیّتی ایران در نیم‌سدة گذشته خبر از آن می‌دهد که جامعة ایران نه‌ تنها از فرصت کم‌بدیل برخورداری از جمعیّتی جوان و دانش‌آموخته برای توسعه و رفاه اقتصادی خود بهره نبرد، بل‌که با پیر شدن پیوستة ایرانیان در نبودِ اقتصادی توسعه‌یافته و ثروت‌آفرین، هر سال چشم‌انداز رفاهی و معیشتی کشور نیز تاریک­تر خواهد شد.

جانِ سخن این­که ایرانیان شتابان رو به پیری می‌روند بی‌ آن‌که کشورشان ثروت‌مند و توسعه‌یافته شده باشد. این وضعیّت سامانیان و میهن­پرستان ایران را موظّف می­کند که با تمام توان خود همة امکانات کشور را در جهت تشکیل یک دولت توسعه­گر بسیج کنند. عمل­کرد چنین دولتی به اصلاح روندهای جمعیّت­شناختی و شکوفایی اقتصادی منجر خواهد شد.

اصل چهاردهم: تهدیدهای زیست ­محیطی و چالش مدیریّت سرزمینی

جغرافیای سیاسی سرزمینِ عمدتاً خشک و دشوارگذرِ ایران با گوناگونی‌های کوهستانی، کویری، آبی، جنگلی، و گرمایی و سرمایی نیاز به هم‌پیوندی و هم‌بستگی فشرده‌تری دارد. دریغ که در گذشته، تاروپود این جغرافیا به سبب نبود آب‌راه‌ها و خشکی‌راه‌های درخورِ مسافرت و ترابری، پیوستگی کمی داشتند. گرچه آب‌راه‌ها، تالاب‌ها، و دریاچه‌ها دچار بحران خشکی‌اند، امّا گسترش خشکی‌راه‌ها و هوا‌راه‌ها بر امکان‌های هم‌پیوندی و دست‌رسی بسی افزوده‌است. برای ارتباطات سرزمینی تنگاتنگ‌تر، ایران هنوز سخت نیازمند نوسازی و گسترش این زیرساخت‌ها و مدیریّت آب و خاک و هوا است و در کوتاه‌زمانی باید برای ایجاد بسترها و فرصت‌های نو برنامه‌ریزی کرد. غم‌انگیز است که مشکلات زیستاری و زیست‌بومی ایران در آینده هم‌چنان بحرانی‌تر خواهند شد و سرزمین ایران بسیار نیازمند رسیدگی فوری و راه‌بردی به این ابردشواری‌ها در هر سه پهنة خاکی، آبی، و هوایی خواهد بود. آلودگی شهرها از ریزگردها و بخارهای سم‌ّ‌اندود، هم‌راه با گرمافزایی و بیابان‌گستری، و نیز کم آبی، خاک‌فرسایی، و جنگل‌زدایی می‌تواند برای ایران وضعیّتِ سخت شکننده و کُشنده‌ای را پدید آورد.

مدیریّت بهینة چنین کشوری که دربردارندة رنگین‌کمانی از فرهنگ‌ها و مردمان نیز است، حاجت مُبرم به آمایش سرزمینی و تشکیلات اداری و سرزمینیِ ویژه دارد. اینکه نظام مدیریّت اداری و سرزمینی ایران در دوران پس از گذار از نظام کنونی باید چگونه باشد، یک تصمیم میهنی است. از دید سامانیان، نظامی نامتمرکز می‌تواند در ایران کارا و بهره‌ور باشد، که البته در این راستا آگاهی‌رسانی خواهند کرد. مشخص‌تر، در این راستا باید شاهد چند تغییر زیر باشیم.

نخست، حکومت (مرکزی و محلی) باید میهن‌پرست، سامان‌مند، و قانون‌مدار گردد. بی چنین تغییری، هیچ راه‌حلی برای ادارة بهتر ایران شدنی نخواهد بود. دوم، باید از قدرت بخش‌ها (وزیران) به نسبت سرزمین‌ها (استان‌داران) فراوان بکاهیم. یک راه توان‌مندسازی استان‌داران، افزایش قدرت آنان بر نهادهای بخشی و مدیران کل آن‌ها در سطح استان مربوط است. برای نمونه، هم‌زمان می‌شود ادارات کل استان‌ها را در اختیار استان‌داران و وزیران نهاد. سوم، باید قدرت مالی استان‌داران افزایش یابد و در مورد استان‌های کم‌برخوردار، باید از سیاست توزیع منابع میهنی بهره برد. چهارم، گماشتنِ استان‌دارانْ بایدانتخابی، و تا ممکن است از نیروهای بومی باشد. این انتخاب­ها مشروط به کاردانی، ولی تحت حاکمیّت دولت مرکزی خواهد بود. البته این نقش نباید مانع برگزیدن استان‌داران “نابومی” شود. در همه حال، انتخابات و انتصابات در ایران نوین باید بر بنیادِ کاردانی و دانش و تخصّص استوار باشد. و پنجم، نخبگانِ استانی و ایلی را باید در نظام اداری مرکزی کشور کنار یک­دیگر گرد آورد.

از دید سامانیان، ایرانِ آینده باید یک مردم‌سالاری پارلمانی باشد با امپراتوریِ نمادین، نخست‌وزیر قدرت‌مند، و یک مِهستان استانی (مجلس سنا) در کنار یک مجلس مردم. همة این نهادها باید در چارچوب‌های تعریف‌شده‌ای انتخابی باشند. هر استان باید دو مِه­نشین (سناتور) داشته باشد که با رأی مردم همان استان برگزیده شوند. برای کاهش قدرت پای‌تخت بر استان‌ها، وزارت کشور نباید در سیطره و مهار استان­داران باشد. آنان به‌اتّفاق وزیران زیر نظر نخست‌وزیر (برگزیدة مجلس استان و مردم و با تأیید امپراتورکشور) عمل می‌کنند.

برنامه‌ریزی میهنی باید در دو سطح کلانِ کشوری از بالا، و خُردِ محلّی از پایین انجام پذیرد. در کنار این برنامه­ریزی راه­بردی و آمایش سرزمینی از سوی حکومت مرکزی، استان‌داران مسئول برنامه‌ریزی اقتصادی برای استان‌های خودند، و برای این منظور، سازمان‌های محلی برنامه‌ریزی در سطح استان و فرمان‌داری‌ باید تقویّت شوند. در این نظام برنامه­ریزی، منطقه‌ها در سطوح بخش‌داری‌ها به‌شکل “مجتمع‌هایی زیستی” فرض می‌شوند که دارای “سرمایه‌های محلی”‌ اند، و در صورت کم‌بود، از سرمایه‌ها و منابع میهنی و استانی، تغذیه می‌شوند. سامانة ادارة سرزمینی کشور باید با هر گونه قبیله‌گرایی قومی، مذهبی، و سیاسیِ مبتذلْ، از جمله فدرالیسم قومی، خط‌کشی صریحی داشته باشد.

اصل پانزدهم: عدالت ­گستری و فراهم‌آوری نیازهای نیروهای اجتماعی

مهم‌ترین نمود و نمادِ میهن، همانا مردم‌اند و بنیادی­ترین ضامن کرامت انسانی مردمان ایران هم جاری­سازی عدالت و مساوات است. سامانیان خود را سخن‌گو و پشتیبان همة ایرانیان میهن‌پرست که در ایران‌زمین یا بیرون از سرزمین مادری می‌زِیَند، می­دانند و همواره ازمروّجان کرامت انسانی خواهند بود. سامانیانبا‌زتابندة حقوق، نیازها، و خواست‌های ایرانیان خواهند بود، و در این راستا، ارزش‌ها و سیاست‌های مشخصی را نهادینه می‌کنند.

جمعیّت کشور آرام­آرام رو به کاستی و پیری می‌رود. هم‌هنگام شمار بسیاری از بهترین سرمایه‌های انسانی نیز کشور را ترک می‌گویند، و نسل جوان نیز قادر به تشکیل و حفظ خانواده نیست. این روندهای ویران‌گر باید در اندک زمان با گسترش حمایت­های مناسب متوقف شود. کمک به ازدواج جوانان و حفظ خانوادها در مراحل شکل­گیری آن­ها از وظایف میهنی و امنیّتی دولت است. در جامعة به‌غایت طبقاتی ایران اصلی‌ترین نیاز طبقات دارا، کم‌دار، و ندار به‌ترتیب انباشت سرمایه، آزادی، و معیشت است که باید برای انها تأمین شود. پیش‌گیری از دزدی و فرار سرمایه، گسترش آزادی‌ها، و بسط دولت رفاه، کف ‌و کمینة مواردی است که باید فراهم شود.

جوانان ایران آینده­سازان کشورند. در غیاب آموزش­وپرورش درست و حل مشکلات پرشمارِ زندگی و کار و تفریحِ ایشان،کشور آیندةامیدبخشی نخواهد داشت. این جوانان باید هرچه بیش­تر به چشم­انداز خود و آیندة کشورشان امیدوار گردند. آنان باید در وضعیّتی قرار گیرند که هر روز جانانه­ترپای­بند کشورشان گردند تا فرار و مهاجرت از آن.نیازهای آموزگاران، کارمندان اداری، دانشوران و دانش‌جویان به‌ویژه باید در اولویّت کشور باشد. ایران بی آموزگاران و دانشورانِ برخوردار، و یک نظام آموزش­وپرورشِبی­نیاز و باکیفیت، هرگز کشوری خودبسنده و بهره‌مند نخواهد شد.

زنان ایران نیمی از جمعیّت کشورند و باید خواست برحقّ  برابری حقوق شهروندی‌شان با مردان ضمانت شود. ترفیع مشارکت سیاسی و اقتصادی آنان الزامی است. حقّ انتخاب آنان برای پوشش مناسب با جامعة ایران نیز باید به رسمیّت شناخته شود. کهن‌سالان، میان‌سالان، جوانان، و نوسالان کشور هر کدام نیازهای مشخصی دارند و باید به تک‌تک‌شان پاسخی درخور داد. در این میان باید کودک­کاری جرم­انگاری شود و متخلّفان تنبیه شوند. حمایت از کودکانکم­توان، بی­سرپرست و بدسرپرست­ وظیفةاخلاقی دولت است.

کم‌تر نیرویی چون بازنشستگان بر گردن کشور حق دارند. تأمین زندگی آنان برابر با هم‌رتبگانِ کارمندشان از برترین وظیفه‌های حکومت است. صندوق های بازنشستگی باید مستقیماً زیر نظارت نمایندگان واقعی مردم باشند و حقوق غصب‌‌شده و ربودة مال‌باختگان کشور را باید به آنان برگرداند.توان‌یابان، ناتوانان، جان‌بازان، آزادگان، آسیب‌دیدگان جنگ و مرزبانی و سوانح طبیعی، و فرودستان این بوم و بر، را باید به نیکوترین وجه گرامی داشت و بستر زیستنی ارج‌مند را برای‌شان فراهم آورد.مایة شرم­ساری است که زیرساخت­های کشور هنوز مناسب خدمات­رسانی بسزا به این جماعتِمحترم اما نیازمند نیست.

نیروهای ایران­پرست و مردم­مدارِمسلّح، پشتیبانی، امنیّتی، امدادی، و اداری کشور را باید پاس‌داران شایان و پُرتوان کیان کشور دانست، و برای این منظور، باید امکانات معیشتی و ابزارهای کارکردی آنان را به‌کمال فراهم ساخت.کم نیستند اقشاری درون این نیروهای لشکری و کشوریکه چون هم­وطنان نیازمند خود از ابتدایی­ترین امکانات معیشتی محروم­اند. این برای کشوری که باید اقتدار و مدیریّت میهن­پرستانه را اساس امنیت خود سازد ناشایست است.حرفه­ای­سازی وپاک­نمایی نیروهای نظامی، شبه­نظامی، و امنیّتی کشور و محرومیّت­زدایی از انانی که نیاز به حمایت دارند یکی از اولویّت­های بنیادین سامانیان خواهد بود.

مردمان ایران از هر زبان و باور و فرهنگ، و مرزباناندر چهارگوشة کشور، همه و همه از وفادارترین شهروندان و دلیرترین مدافعان سرزمین ایران بوده­اند. آنان،هم­چون اقلیّت­های دینی، اعتقادی، و جنسی، حقوقی برابر دارند و هیچ تفاوت و تبعیضی نباید علیه هیچ شهروند و ساکن ایران اعمال شود. روحانیان و دین‌یاران مذاهب هم، جملگی هم‌پایه با همة شهروندان ایران از حقوقی برابر برخوردارند.

با برنامه­ریزی و سیاست­گذاری و ایجاد فعالیّت­های اقتصادی باید از مناطق محروم کشور، شامل استان‌های مرزی، ایلات و عشایر، شهرهای کوچک، و روستاها محرومیٌت‌زداییِ گسترده کرد و در جهت توسعة آنها به­جد کوشید. مرزنشینان غیور و زحمت­کش ایراننباید به کول­بر و سوخت­برفروکاسته شوند و مورد سوءاستفادة قاچاق­گران و تبه­کارانقرار گیرند. برنامه­ریزی استانی باید نه تنها اساس رشد اقتصادی، که پایةکاهش محرومیتّ­های اجتماعی نیز داشته باشد.

برای رسانه‌ها، کنش‌گران سیاسی، و روزنامه‌نگارانِ وطن‌پرست کشور باید حقوق شهروندی، از جمله آزادی بیان واجتماعات فراهم آید، و کشور نباید هیچ زندانی عقیدتی یا سیاسی‌ای داشته باشد.برای “جرم سیاسی” باید تعریف قانونی مشخص به دست داد و خلط آن با “جرم امنیّتی” بی­تردید مدیریت شایستة کشوری و لشکریِ میهن را به مخاطره جدی خواهد انداخت. آزادی و امنیّت جانی فرد و شهروند مهم­ترین رکن کرامت و عزّت انسانی است.

در ایران نوین، وطن‌فروشان، مُفسدان، و بزه‌کاران در حریم قانون و حقوق شهروندی و انصاف و عدالت شناسایی و تنبیهمی‌شوند. آنانی که پاسخ­گو بوده­اند، اظهار ندامت کرده­اند، و آموزش­های لازم را دیده­اند، باید در همه حال حق برگشت به آغوش وطن را داشته باشند. قانون اساسی آیندة کشور باید انتقام‌جویی سیاسی را به هر گونه و بهانه‌ای منع و منتفی کند.سامانیان این ارزش‌ها و سیاست‌ها را تا حدّ امکان در قانون پیش‌نهادی به مردم ایران نیز جاسازی خواهند کرد‌.

باید حق ایرانیان مهاجرت­کرده از کشوررا برای برگشت عزّت­مندانهمحفوظ داشت واز حقوق آنان در کشور صیانت و حمایت کرد. پس از بیش از چهار دهه از برآمدنِ انقلاب اسلامی، هنوز جمهوری اسلامی به این مهاجران، که اغلبناداوطلبانه میهن خود را ترک گفته­اند، یک “عفو عمومی” بده­کار است. حکومت نباید بتواند از شهروند حق زندگی در زادگاه خود را صلب کند و یا شهروند “دوگانه” را به بهانه و جرم واهی روانة زندان سازد. 

با مهاجران و پناه‌جویان به کشور، به­ویژه افغانستانی­ها که از شرارتتبه­کاران و پیکارجویان طالبانی به سرزمینخویشاوند خود، ایران، پناه می­آورند، و نیز با شهروندان دیگر کشورها باید براساس مهمان­نوازی ایرانی و طبق اصولِ روابط بین‌الملل و میثاق حقوق بشر رفتار کرد و در فراهم‌آوری حاجات ایشان جهد بلیغ کرد.شوربختانه گاه دیده می­شود که نیروهایی حضور مهاجران قانونی و قانون­مدار افغانستانی را تهدید امنیّتی می‏شمارند و با آنان بی­مهری می­کنند. سامانیان این رفتار را مغایر میهن­پرستی می­دانند.

و سرانجام، در چارچوب اندیشة امپراطوری ایران، مردمان و سرزمین­های “نوروز” از اجزای جداناپذیر هویّت ایران­اند. فارغ از این­که امروز آنان در چه دولت-ملّتی قراردارند، میهن­پرستان ایران باید همة زمینه­های لازم را برای تقویّت روابط دیپلماتیک و هم­کاری سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی با آنها فراهم سازند. تشکیل “اتّحادیة سرزمین­های نوروز”، هم­چون اتّحادیه اروپا، بر اساس حقّ حاکمیّت و منافع مشترک متّحدان، باید از اولویّت­های روابط منطقه­ای سامانیان باشد، و چنین نیز خواهد بود.    

اصل شانزدهم: ریشه‌کنی ابتذال سیاسی و فساد نهادمند

برای پیش‌رفت و برخورداری، ایرانیان نیازمند فلسفة زیستی جدیدی‌اند. امّا در جهت برساخت و پرداختِ چنین جهان­بینی­ای، ایرانیان نخست باید با دو بیماری کُشنده در جامعة امروزشان به‌نام فساد و فرهنگ سیاسی مبتذل به‌جدّ و جهد پیکار کنند، و این دو را در نگرش، گویش، منش، و کنش خود ریشه‌کن سازند.از بد روزگار، در گذر دهه‌های گذشته فرهنگ سیاسیِ بخش مؤثر جامعة سیاسی ایران به ابتذال کشیده شده‌‌است. فرهنگ سیاسی یک ملّت بخشی از فرهنگ عام آن ملّت است که خود را در حوزة سیاسی جامعه می‌نمایاند.

حوزة سیاسی هم حوزة زنجیرهْ روابط و ضوابطی است که شهروندان کشور در جریان‌های سیاسی، درون خود و میان خود و جامعة سیاسی،یعنی دولت و احزاب و گروهای سیاسیُو نیز درون این جوامع سیاسی سامان داده‌اند و به آن عمل می‌کنند.هرچه این روابط و ضوابط سالم‌تر، مردم‌سالارانه‌تر، منطقی‌تر، و علمی‌تر باشد، به‌‌همان اندازه فرهنگ سیاسی پویاتر خواهد بود.از دیگر سو، رابطه و ضابطة نامشروع و مستبدانه و خارج از چارچوب اخلاق، خرد و علم، و خیر جمعی، به فرهنگ سیاسی ناسالمی راه می­برد.

این نیز گفتنی و درنگیدنی است که در ایرانِ امروز دو فرهنگ سیاسی در برابر هم قد افراشته‌اند.گرایش نخست که غالب است می‌خواهد فرهنگ سیاسی ناسالم را به صد حیلت نگه دارد و با نقّادی و نوآوریِ بنیادی بستیزد. و گرایش دوم، که دارد جوانه می‌زند، خواهان آن است که خود را از هر قید و بندِ‌ فرهنگ سیاسی مبتذل برهاند، و فرهنگ سیاسی نوینی را دراندازد.هواداران این اندیشة دوم، از جمله سامانیان، پذیرای هر گونه نقد سازنده و گفت­وگوی همه­شمول و خیرخواهانه­‌اند. از جانبی دیگرُ، خُرده‌نیرویی سخت بی‌فرهنگ هم هست که هدفی جز نابودی ایران و بدنامی اسلام، دین بیش‌تر شهروندان،ندارد.در این میان نیز تودة مردم زحمت‌کش ایران نیز در چارچوب فرهنگ اجتماعی و رنگارنگِ بسیار غنی و انسانی خود زندگی می‌کند.

بخشی از جلوه‌های فرهنگ مبتذل را می‌شود در این مفاهیم خلاصه کرد: استبداد، دروغ‌گویی، بی­اخلاقی، مظلوم‌نمایی و قربانی‌پنداری، قهرمان‌پروری، دشمن‌تراشی، دورویی، نیرنگ‌بازی، بدبینی، بی‌اعتمادی، اتّهام‌زنی، توطئه‌پروری، خویش‌محوری و خودبرحق‌بینی، توهّم‌گرایی، علم‌ستیزی و حلم‌گریزی، گذشته‌گرایی، روزمرّگی، غرورکاذب، و قانون‌گریزی.افزون بر این‌ها، این فرهنگ در سرشت خود جزم‌اندیش، آرمان‌گرا، ایدئولوژی‌زده،و جدل­گراست و توان آن برای واقع‌نگری، عمل­گرایی، و پذیرش حقیقتیا نظر مخالف بس اندک است.این فرهنگِ احساساتی اغراق می‌کند، به صد شعبده پناه می‌برد، استواری ایدئولوژیک و سیاسی ندارد، فرصت‌جو است، دگرگونی‌خواه نیست، گذشتهْ‌شِیدا است، و هرآن‌چه را هم که می‌آزماید جای کلِّ حقیقت می‌پندارد و جا می‌زند.

گذشته­شیدایی یکی از بزرگ­ترین دردهای این فرهنگ مبتذل است. “رضا شاه روحت شاد” یا “عصر طلایی امام”. از شاه می­گذرد و به 1400 سال پیش پناه می­برد، یا از خمینی می­گذرد و به 2500 پیش دخیل می­بندد. شاه را با شیخ و شیخ را با شاه جابه­جا می­کند. قدرت تخیّل این فرهنگ مبتذل در همین حد است و نمی­تواند آیندة نوینی برسازد.  این ناتوانی در تبدیل گذشته به تاریخ، و فراگیری مفهومی از تجربه، برای حرکت به­سوی آینده، فرهنگ مبتذل را در ستیز با هر فکر تازه و هر گزینة نویی سخت و ستبر می‌کند. پس تازه‌اندیشی و نوآفرینی با این فرهنگ بیگانه‌ است، و چون ناشکیب و بی‌درنگ و سبک‌سر نیز هست، آینده‌نگری و برنامه‌ریزی برای پیش‌رفت را هم برنمی‌تابد و گزینه‌های آن برای تغییر، بیش‌تر همان آویختن به «گذشته‌های زرّین» می‌شود.

این فرهنگ ارجی به روندها هم نمی‌نهد، و تنها به نتیجه دل می‌بازد، و نتیجه را هم از طریق مقاومت و مبارزه و بی‌درنگ و بی‌میانجی می‌خواهد. بی­اعتنایی به روش و تحقیق این فرهنگ را علم­گریز و دانش­ستیز می­کند. چه ناخوش‌آیند است که علم‌گریزیِ این فرهنگ، سببِ بی‌اهمیّتیِ پژوهش و کنکاش، دزدی ایده‌های دیگران، و بی‌اعتنایی به نوآفرینان و پیش‌کسوتان پهنة اندیشه و عمل نو می‌شود.اندیشه‌دزدی و برنشمردن فکر بکر، نوآوری، و دست‌آورد دیگران، خودْ بزرگ‌ترین خیانت در حقّ دانش و دانشیان است و دشمنِ پایه‌یک پیش‌رفت یک ملّت‌.از این­جاست که در کشورهای توسعه­یافته یا توسعه­یابنده، قوانین و مقرّرات ثبت اختراع و ایده تدوین شده­استو پیاده می­شود.

برای این فرهنگ مبتذل، مرغ همسایه، که گاه دشمن هم قلم­داد می­شود، همیشه غاز است، و آن­چه خود دارد را از بیگانه تمنّا می­کند. این بیگانه­پرستی نه تنها بین نخبگان سیاسی، که بین روشن­فکران هم رایج است. سرمایه­های خودش را به خارج می­فرستند و آن­گاه برای سرمایه­گذاری خارجی التماس می­کند. مفاخر ایرانی را نادیده می­گیرد و از مشاهیر اروپا شاهد و قول می­آورد. روس­دوست و انگلیس­دوست و فرانسه­شیفته و آمریکاشیدا و چین­شیدا میشود.  عرب­زدگی و هم­زمان عرب­گریزی این فرهنگ هم درد دیگری است. اکثریّتی از بزرگان دینی و بخشی از قهرمانان تاریخی آن عرب­اند و هم­زمان عربان را “ملخ­خوار” می­داند. بیگانه­پرستی مزمن در کنار بیگانه­ستیزی سطحیِ این فرهنگ است که تیشه به ریشه ایران­پرستی زده­است.

افزون بر این‌ها، فرهنگ سیاسیِ ناسالم ایران به‌غایت «بیشینه‌خواه» است و به کمینه و میانه گوشة چشمی هم نمی‌اندازد، و راه‌کارهای میانی را به انگ «سازش‌کاری» می‌کوبد! «یا همه یا هیچ»، و معمولاً هم برای کسبِ همه، آن اندک را هم که دارد از کف می‌دهد و جز باد در دست و دِماغش نمی‌ماند!تثبیتِ دست‌آوردهای گذشته و کام‌یابیِ آرام‌آرام در قاموس این فرهنگ انقلابی «سرنگونی‌خواه»، تخریب­گر، و غوغاسالار جایی ندارد.در عوض تا بخواهی، اعلامیّه و روضه و مرثیه برای آن‌چه بر باد داده می‌نگارد و می‌پراکند، و باخت و شکست خود را هم همواره با سرزنش و نکوهش بر سر دیگران آوار می‌کند؛ خواه دولت و فرد باشد یا بیگانه یا خودی، فرقی نمی‌کند.

تمامیّت‌خواهی و انحصار‌طلبی از دیگر ویژگی‌های مبرز این فرهنگ ناسالم است. قدرت فراگیری آن محدود است چون گوش شنوا کم دارد اما دهنی گشاده دارد. پس به جای اندیشهاغلب درگیر گفتار است و کردار آن را نه خردورزی که پرگویی هدایت می­کند.این فرهنگ مبتذل با فکر و عملِ هم‌یاری، هم‌بستگی، و هم‌پیمانی برای سازندگی پاک بیگانه است، امّا پیوسته پابه‌رکابِ هم‌کاری جهت آسیب‌زنی و ویران‌کاری است.هم‌چنین، این فرهنگ بیش‌تر تلاش در پیمودن کژراهه‌های فساد و بی‌نزاکتی نظیر رشوه‌خواری، زد و بند، و آشنا‌بازی دارد تا درآمدن به شاه‌راهِ رقابت، صلاحیّت، و درایت.

در چنین بستریرابطه و زدوبند اصل‌اند، نه ضابطه و فضیلت. در فرهنگ مبتذل، وفاداری، خدمت‌گزاری، و خیانت‌پرهیزی نیز به‌همان اندازه بی‌ریشه‌اند. یعنی فرقی چندان میان خدمت‌گزار و خیانت‌پیشه نیست. در عوض، میان ستم‌پیشه و ستم‌دیده همواره یک دریا جدایی است.فرهنگ مبتذل بی‌امان پابه‌کار است تا یکی را ستم‌کار و دیگری را ستم‌کشیده جا زند و در بزنگاه نیز، اگر لازم دید، جای این دو را ­ناگهان وارون کند.صد افسوس که «انتقام سیاسی» از اصول مقدّس این فرهنگ مبتذلِ”مرگ بر”، “مرده باد”،  و “اعدام باید گردد” است. شوربختانه کینه‌توزی در فرهنگ ما ریشه در عوامل گوناگونی دارد که سرشکستگی‌های تاریخی، ماندگاری خودکامگی و سرکوب­گری، مظلومیّت ملی، دشمن‌پنداری تند و تیز، و حسّ آسیب‌پذیری وسواسی از آن جمله‌اند.

دریغ که ایران تاریخ پُردست­اندازی داشته­است، و طی قرون و اعصار، جولان­گاه قدرت‌های قبایلیٍ، خلافتی، و استعماری بوده­است. این سرگذشت ناخوش­آیند در کناربهره‌برداری زورمندان از نخبگان و رهبران سیاسی، و نیزمزدوران و جاسوسان ایرانی، به بدگمانی و بی‌اعتمادی در کشور بسی دامن زده‌است. تجربة ایران معاصر در دو سدة گذشته نیز سرشار از خاطرات تلخِشکست و واگذاری سرزمینی و باخت­های سیاسی است.

این عوامل و خصایل، در بستر یک فرهنگ احساساتی، انقلابی، و آرمان‌گرا، و در گسترة فرهنگی که دید «سپید و سیاه» و «ستم‌دیده و ستم‌پیشه» دارد، موجب می­شود که سیاست­پیشگان رقیب خود را «خصم» بینگارند.آن­گاه اسلوبِ بازی سیاسی‌شان هم‌چشمی و ستیزه‌گری با حریف خواهد بود، نه هم‌پذیری و رقابت‌گری سازنده.گفتنی است که در قالب این فرهنگ مبتذل سیاسی، انقلاب به براندازی کور و آشوب­گری تعبیر می­شود، و نه تغییرات بنیادین در نهادها و ساختارهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه، و به­ویژه دگرگونی در خودِفرهنگ سیاسی.

و سرانجام به‌عنوان آخرین مورد از ده‌ها خصلت دیگرِ ابتذال در فرهنگ سیاسی باید به فرهنگ دوگانه­باوری و تجمیع بی­امان اضداد توجّه دهیم که خود برخاسته از کم­خردی، حیله­گری، یا مصلحت­اندیشی است. چند نمونه برشماریم: جامعة سیاسی ایرانی هم تغییر می‌خواهد و هم ضدانقلاب است؛ هم قدرت‌طلب است و هم ضدقدرت؛ هم قانون‌خواه است و هم قانون‌شکن؛ هم ستم­­گر است و هم ستم­ستیز؛هم علیه دروغ حرف میزند و هم دروغ “مصلحتی” می­گوید، هم در ستایش اخلاق موعظه سر می­دهد، هم خودش بی­اخلاقی­های نکوهیدنی دارد.

از بارزترین کژروی­های این فرهنگ، فسادپروری است که برآمدش نابودی اعتماد عمومی شده­است. فساد یک پدیدة سیاسی است و زادة این فرهنگ مبتذل سیاسی، و معنایش کژبهره‌بریِ «فرد در موضع قدرت» از جای‌گاه خود است.دزدی اموال عمومی، رشوه‌خواری، و تقلّب انتخاباتی از نمودهای بارز فسادند. از گرفتاری‌های ایران یکی این‌که فساد در آن ساختاری و نهادمند شده‌است، و لاجرم در تاروپود سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، و روابط خارجی کشور ریشه دوانده‌است. از ریشه‌ها و رانه‌های فساد، جدا از آن فرهنگ مبتذل، باید از انحصارگری، تجمّل‌گرایی، نابرخورداری جنسی، غرب‌شیفتگی (چون نولیبرالیسم اقتصادی)، تقدّس‌گرایی، و جناح‌بازی‌های سیاسی نام برد.

در ایران امروز، از عوامل اصلی این فساد، سوای قدرت سیاسی و مقرّرات فسادبرانگیز، عبارت‌اند از بانک‌ها، زمین­خواران، رانت­خواران، توزیع­کنندگان بزرگ، بازرگانان وابسته به دولت و خارج، وزارت نفت و مشتقّات نفتی، انحصارات، و رسانه‌ها.قدرت اقتصادی فزایندة این بازی­گران در غیاب یک سیاست خارجی بخردانه،اصلی­ترین سببدامن­گستریِ فساد درون نظام حکومتی و همراه آن درون بخش­های خصوصی و خصولتی و حتّا جامعة مدنیبوده­است.

البتّهنقش رابطة غیرعادی با آمریکا و تحریم­های این کشور علیه ایران را هم باید در ریشه­دوانیِ فساد پررنگ دانست. برای نمونه، مقاومت علیه آمریکا و دورزدن تحریم­ها،حکومت و دولت­های پیاپی آن را مجبور به بهره­گیری از عناصر فرصت­جو و گاه خیانت­گر کرده­است و این “کاسبان تحریم”نیز حداکثر استفاده را از موقعیّت خود برای ثروت­اندوزی نامشروع، قاچاق، و دزدی کلان از اموال عمومی کردند و کماکان می­کنند. دریغادریغ که این فساد گسترده، سوای پیامدهای مخرّب آن درکاهش اعتماد و اخلاق عمومی و فرسودن بیش‌تر فرهنگ کشور، افزایندة نابرابری‌ها، بی‌دادگری‌ها، و دیگر ناهنجاری‌ها به‌ویژه در ساحت اجتماعی جامعة ایران شده‌است. فساد مهم­ترین عامل تشدیدگر شکاف­های طبقاتی و دوقطبی ثروت و فقر در ایران است، و سر برآوردنِخرده­جامعة مفت­خورانِ کاخ­نشین و کلان­جامعة زحمت­کشانکوخ­نشینرا موجب شده­است.

فساد در ایران امروز پدیده‌ای سیاسی است، یعنی ریشة آن در جامعة سیاسی قرار دارد. پس راه‌کار خلاصی از آن هم بالطبع سیاسی خواهد بود. امّا سیاسی بودن فساد ریشه‌کنی آن را بسی دشوار می‌کند. به دیگر سخن، فساد‌زداییْ و حتّا  مبارزه با آن راه‌کاری ورای قانون و مقرّرات دارد.از قضا، قوانین و مقرّرات در جامعة فاسد خود عامل فساد بیشتر می­شود چونگریزگاه­ها و پوشش­های فسادبرانگیز ایجاد می­کند.

برای کاهش و زدایش فساد تنها دو راه اثربخشهست: یکی خلق ارادة سیاسی در بالاترین سطح نظام برای ریشه‌کنی (انقلابِ رهبری)، و دیگری ریشه‌کنی آن به دست مردمان (انقلابِ توده‌ها). به دلایل زیادی، از جمله محافظه­کاری حکومت برایحفظ وضع موجود از ترس آسیب­رسیبه نظام، انقلابِ رهبری ممکن است رخندهد و یا خیلی دیر رویدهدکه نخواهد بود مگر نوش­داروییپس از مرگ سهراب.

در این خصوص، باید یادآور شد که یکی از علل محوری انقلاب ۱۳۵۷نیز فسادزدگی دربار و برخورداران بود. این بار هم فسادبارگی می‌تواندعامل مهمّی در تغییر نظام حاکم باشد. جامعةفلاکت­زدة ایران کنونی ممکن است در آینده­ای نه چندان دور در وضعیتی قرار گیرد که مهدی­باوران آنرا شرایط “ظهور امام زمان” می­خوانند. در چنین وضعیتی که نداریِ گسترده و نابرابری­ها غوغا می­کند، توده­های مردمِ درمانده و دردمنددر جست­وجوی نجات­بخشی جدید به صحن خیابان­هامی­ریزند.

 

مهندسی گذار ایمن و توسعه اقتصادی

اصل هفدهم: آزموده‌های گذار سیاسی در جهان و کاربرد آن­ها در ایران

کم‌وبیش تمام کشورهای توسعه‌یافته در گذشته عقب­مانده و اسیر خودکامگان و مستبدّان بوده‌اند. نوع استبداد و خودکامگی‌شان هم از سلطنتی و جمهوری تا نظامی بوده‌است. گذار از این نظام‌ها، از طریق انقلاب، رزم‌اندازی (کودتا)، فروپاشی حکومتی، و جنبش‌های صلح‌آمیز مردمی و مذاکره‌محور (متّکی بر اعتراضات، اعتصابات، و نافرمانی­های مدنی)، همه‌پرسی، انتخابات توافق‌شده، و گاه با آمیزه‌ای از این شیوه­ها رخ داده‌است.

میان این گونه­های گذار، انقلاب کم­ترین احتمال را برای نیل به توسعة همه­جانبة بادوام و مردم‌سالاری پس از دورة گذار داشته‌است. گونه‌های رزم‌اندازی (کودتا) و فروپاشی حکومتی هم یک­راست و بی‌درنگ به سرکار آمدن نظام‌هایی مردم‌سالار نینجامیده­است. در این وضعیت‌ها، نظام‌های مطلوب پس از طی دوره‌ای ۵ تا ۱۰ساله پدیدار شده‌اند. بالاترین بخت برای گذاری تند و بی‌وقفه و امن به مردم‌سالاری از ره‌گذر گونه‌های گذار مذاکره‌محور، همه‌پرسی، و انتخابات توافق‌شده پدید آمده‌اند.

در این وضعیت‌ها، هواداران و کنش­گران هم‌جبهه، تغییرِ هستة اصلی قدرت را نشانه گرفته‌اند و با هم‌کاری مردم، مخالفان، و بخش‌های کناررفتة حاکمیت و هواداران نومیدش توانسته‌اند گذارِ به‌نسبت بی‌تنشی را پیش برند.تجربة جهانی در نیم‌سدة گذشته نیز نشان‌گر کوتاه‌تر بودن عمر استبداد‌های نظامی از استبدادهای پادشاهی و جمهوری بوده و نظامیان سریع‌تر و آسان‌تر از انواعِ دیگر نظام‌های استبدادی برافتاده­اند.در بسیاری از این کشورها استبداد غیرنظامی به‌دست نظامیان سرنگون شد و پشت‌بندش آنان را یا خود مردم سرنگون کردند و یا مجبور شدند که در مصالحه‌ای میهنی تن به خواست‌های مردم­سالارانة شهروندان بدهند (گذار مذاکره‌محور).

این تجربه‌های جهان‌گستر نیز گویای این واقعیّت است که در وضعیت پساگذار، نظامیان فضای سیاسی امن‌تری را برای رسیدن به مقصد توسعه و مردم‌سالاری فراهم می‌آورد، و نظامیان خود در ایجاد این فضا بیش‌ترین هم‌یاری را دارند. تسویة بزرگ فرماندهان ارتش ایران در پی انقلاب ۱۳۵۷ که به ناآرامی داخلی و حملة عراق انجامید، و انحلال ارتش عراق پس از سقوط صدام که به جنگ داخلی گسترده منجر شد، دو نمونه از بی تدبیری فاجعه­بار در قبال نقش بنیادی نظامیان در حفظ امنیّت و یک­پارچگی کشور در دوران گذار است. در مقابل، در ترکیه، مصر، پاکستان، و دیگر کشورها بارها شاهد بوده­ایم که چرخشِ کلان قدرت سیاسی، به سبب وجود ارتشی مستحکم و مستقل، حافظ امنیّت ملی و یاری­رسان گذارهای سیاسی در کشورها بوده است.

واقعیّت نظامیان این است که آنان پادگان‌نشین‌اند، نه کاخ‌نشین، و از همان لحظة درآمدن به کاخ، گذرا بودن خود را درمی‌یابند و برای برون‌ رفتنِ ایمن از کاخ  و زندگی امنِ پی‌آیندشبرنامه می­ریزند. این برنامه­ریزی باید به پی‌ریزی نهادهایی بینجامد که پس از درآمدن نظامیان حاکم از اریکة سیاست، نگاه‌بان آنان هم باشد. تجربة نظامیان حاکم نشان می‌دهد که به‌واقع اکثریتی از ایشان در کنارِ اعمال اقتدار، چنین نهادسازی‌هایی را از همان روزهای نخست درآمدن به ارگ قدرت در دستور کار خود می‌نهند.

در این رابطه، تجربة گذار در کشورهای کرة جنوبی و لهستان درس بزرگی برای ایرانیان دارد. در لهستان که ژنرال­ها حاکمیت را از کمونیست­ها گرفته بودند با جنبشِخشونت­پرهیز “هم­بستگی” وارد مذاکره شدند. سپس، طی یک سری توافق­ها و با فشار از سوی کلیسای لهستان و مردم در صحن خیابان، نظامیان پذیرفتند که برای ایجاد یک مجلس مردمی انتخابات آزاد برگزارند، و تدبیر هم این بود که این انتخابات در 1989 ادارة مجلس را به جنبش هم­بستگی بدهد که چنین هم شد.

در مراحل بعدی، ژنرال­ها موافقت کردند که انتخابات آزاد را به قوةاجرایی هم تعمیم دهند که این توافق نیز انجام شد و هم‏بستگی این قوه را هم در اختیار گرفت. نکتة ظریفی در این گذار بود و آن این­که قدرت نظامی برای مدّت­ها در دست همان نظامیان یا جانشینان آنان ماند و ارتش کشور حفظ شد. در این میان هم هزاران میهن­پرست و متخصص لهستانی جزئیاتِ چگونگی ادارة کشور از جمله قانون اساسی جدید و قوه قضائیه را با هم­فکری نوشتند و سامان دادند.

در کرة جنوبی که تا پیش از جنبش دمکراسی­خواهی آن در 1980، حکومت نزدیک دو دهه در دست ژنرال­های نظامی بود، گذار به یک نظم سیاسی جدید هم با توافق و کمک همان نظامیانروی داد. در آن­جا هم نظامیان طی توافقاتی با رهبران جنبش، قدرت را طی مراحلی به غیرنظامیان انتقال دادند. از شاه­کارهای گذار در کره این بود که در قانون اساسی جدید آن انتقام سیاسی ممنوع اعلام شد، و این ابتکار، گذار را برای همه امن و ایمن کرد.

توجّه به این تجربه‌ها و نکته‌ها می‌تواند به گذار سازنده، روان، و ایمن در ایران کمک کند. سامانیان باید این آزموده‌های سیاسی پربها را نیک بررسند و آموزه‌های آن را میان مردمان و نیروهای تحوّل‌خواه بگسترند. در ارتباط با ایران، این تجربیات دربارة نقش نظامیان بویژه بسیار حیاتی­اند چراکه در گذار سیاسی آینده در کشور، به­حتم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نقش مهمی را ایفا خواهد کرد.

تجربیّات ایران در این یک سدة گذشته از انقلاب مشروطیت هم گویای این امر است که نیروهای مسلح، ارتشی، نظامی رسمی یا جز آن، در گذارهای سیاسی نقش­آفرین بوده­اند. این تجربیّات همچنین به ما می­آموزد که گونه‌های انقلاب، براندازی، و اصلاح‌طلبی دروغین (قدرت‌طلبی) به توسعه و مردم‌سالاری راه نمی­برد. گذار در کره و لهستان و ده ها کشور دیگر از ره­گذرِ مذاکره بین حاکمان و تحول­خواهان با پشتیبانی مردم در خیابان ها انجام شد.

براساس این تجربه‌ها و تحلیل‌ها، و نظر به ویژگی‌های حکومت اسلامی و نحوة برخورد آن با ایرانیان میهن‌پرست، سامانیان طرح گذار مذاکره‌محورِ سازنده، بی‌تنش، و کم‌هزینه خود را به حکومت و مردم ایران پیش­نهاد می­کنند، چنان­که در گذشته هم  این روش را طرح کرده‌اند (بنگرید به مرام‌نامة سازمان آبان). اما آنانهم­زمان می­دانند که ایران الزامات و اقتضائات خاص خود را دارد و باید در چارچوب واقعیّت­های کشور، حکومت اسلامی،و رهبری آن این فکر را به پیش برند. 

ترجیح سامانیان گذار مذاکره‌محور است، اما در صورت سنگ‌اندازی حکومت همة گزینه‌های میهن‌پرستانه برای گذاری پذیرفتة مردم ایران روی میز خواهد بود. امیدواری سامانیان این است که حاکمان اسلامی بپذیرند و اعتراف کنند که هم خود و هم کشور مشکل دارد و نیز بپذیرند که برای حلّ مشکل به یک گذار سیاسی نیاز است و برای این گذار هم به کمک نیاز دارند. سامانیان از حکومت، نیروهای مسلح و همة تحوّل‌خواهان به‌سوی ایرانی توسعه‌یافته درخواست دارند که از طرح گذار مذاکره­محور آنان، به­خاطر ایران و اسلام، پشتیبانی کنند.

سامانیان با همة نیروهای سیاسی کشور، از جمله نگه­بانان و حامیان نظام اسلامی، اصلاح‌طلبان و اصول‌گرایان، و پیروان نحله­های فکری ایرانی از جمله مشروطه­خواهان، ایران­گرایان، ملّی­گرایان، سوسیالیسم­خواهان و اسلام­گرایان، به­شرطی که خطوط سرخایران­پرستان را رعایت کنند، هم­کاری خواهند کرد.هدف هر گذار میهن­پرستانه­ای سازندگی است، و آن­ها که سرنگونی به هر بهایی را عین هدف کرده­اند با این اصل در تضادند و وطن­ستیزانه عمل می­کنند.

برای جامة عمل پوشاندن به چنین گذار مذاکره­محور ایمنی، تعریف نظام باید مشخصاً به حاکمان دینی محدود شود. آرمان سامانیان خروج محترمانه، داوطلبانه، و صیانت­شدةحاکمان روحانی کشور از حکومت و قرار گرفتن­شان در حوزة سیاست و جامعة مدنی هم­چون دوران پیش از انقلاب است. این همان خواستی است که بنیادگذار جمهوری اسلامی، آیت­الله خمینی، از روحانیان داشت و به مردم ایران قول اجرای آن را داد. تجربة این چند دهه حکومت روحانیان هم نشان داده­است که آیت­الله خمینی درست می­اندیشده­است.

و امّا برای این گذار مهم­ترین شرط درک و شناخت دقیق بینش و نگرانی­های آیت­الله خامنه­ای است. شوربختانه فرهنگ سیاسی “اعتقاد و استقامت” آقای خامنه­ای، برگرفته از آیت­الله خمینی، مشکل­زا خواهد بود، اما با درک و درایتِ برخورد با آن، مصالحه ممکن می­شود. آقای خمینی تا آخرین لحظه عمر جانشینی انتخاب نکرد، به هشدارهای صدام برای حمله به ایران وقعی ننهاد، و شهادت یاران ایشان در حادثة انفجار مرکز حزب جمهوری اسلامی اشک به چشمانش نیاورد. اما همین انقلابی ناسازگار پس از 444 روز روی گروگانان با آمریکا مذاکره کرد،  قطع­نامة آتش­بس در “جنگ، جنگ، تا پیروزی” با عراق را پذیرفت (جام زهر سرکشید)، و در واپسین لحظه­های زندگی هم آقای خامنه­ای را برای رهبری تأیید کرد.

تجربة بیش از چهار دهه مدیریت در بالاترین سطوح کشوری و لشکری، فرهنگ اعتقاد و استقامت آقای خامنه­ای را حتّا سخت­تر و جزمی­تر کرده است. این تجربه ایشان را به­جدّ به این باور رسانده­است که هیچ نیرویی حریف نظام اسلامی نیست. نه آمریکا و اسرائیل، نه مخالفان اسلام­گرای سبز و اصلاح­طلب، و نه مخالفان چپ و سکولار و براندازِ سلطنت­طلب. ایشان به ظنّ خود توانسته­است با تکیه بر انقلاب و اسلام، و این اواخر ملّی­گرایی، نظام مقدّس و آسمانی خود را از گزند نیروهای شیطانیِ ضدِّ نظام محفوظ دارد. هم­هنگام، هم آقای خامنه­ای، به­موقعش”نرمش قهرمانانه” کرده و با واقع­بینی نظام را از چندین “پیچ خطرناک” گذرانده­است. برای گذار امن دیگری، باید این دو خامنه­ای ایدئولوژی­زده و عمل­گرا را خوب درک کرد و به­دقّت شناخت. 

نگرانی­های آیت­الله خامنه­ای معتقد و مقاوم کدام­اند و چگونه باید به آن­ها پاسخ گفت؟ شاه، اگرچه با تأخیر، صدای انقلاب مردم را شنید. آیا امکان نرمش قهرمانانة آقای خامنه­ای در قبال اعتراضات مردم ناراضی وجود دارد؟ شوربختانه جواب براندازان و آشوب­طلبان به این پرسش منفی است. آنان به­عمد تجربه و تصمیم­گیری­های آقای خامنه­ای را نادیده می­گیرند. دست­کم بخشی از آنان، به­خصوص ایادی اجنبی میان ایشان، در پی تغییری سازنده نیستند، بلکه تنها به آشوب و انقلاب به­عنوان هدف غایی خود می­نگرند. این درست همان برخوردی است که آقای خامنه­ایِ هشتادوچند­ساله را سازش­ناپذیر می­کند. مخالفت با آقای خامنه­ایِ معتقد و مقاوم، و تنها بر مبنای نارضایتی­های مردم و بدون توجه به نگرانی­ها و عمل­گرایی رهبر کنونی، کشور را در مسیر “بچرخ تا بچرخیم” قرار خواهد داد.

مشکل مهم بعدی گذار مذاکره­محور در سوی مخالفان جمهوری اسلامی است. شوربختانه اکنون نیروی مهم و اثرگذاری در صف مخالفان نظام نیست که آقای خامنه­ای یا نمایندگان ایشان با آنان مذاکره کنند. آنانی که با نام اپوزیسیون در داخل و خارج فعّال­اند، چه فرد و چه گروه، وزن سیاسی شایانی ندارند و محبوبیّت یا مشروعیّت مردمی­شان نیز بسیار پایین است. آنان در موقعیّتی نیستند که بتوانند نیرو و فشار معناداری را در خیابان­ها به نمایش گذارند. با این وجود، نخبگان سیاسی و فن­سالارِ ایران­پرستِ بی­شماری هستند که می­توانند متّحد شوند، و با حمایت مردم به­ستوه­آمده و خواهان تغییر، به یک نیروی سیاسی درخور بدل شوند و طرف مذاکره حکومت اسلامی قرار گیرند. سامانیان با فراخوان اتّحاد خود باید در جهت شکل­دهی به این نیروی مذاکره­گر فعال شود و هستة مرکزی آن گردد. قدرت و اعتبارسازی برای مذاکره با نظام نخستین و حیاتی­ترین رسالت سامانیان است. 

سامانیان از آیت­الله خامنه­ای انتظار دارند که از این طرح گذار حمایت کند و با کمک نیروهای نظامی کشور الزامات عبور امن ایران را از این پیچ خطرناک فراهم سازد. از قولزنده­یاد شجریان، برای عبور از این پیچ “مردم یا حکومت یکی باید آن دیگری را بشنود.” مردم 44 سال برای عبور از ده­ها پیچ و گردنة دشوار به حکومت گوش سپرده­اند. امروز نوبت حکومت اسلامی است که مردم به­ستوه­آمده را بشنود. خوش­بختانه آقای خامنه­ای می­تواند این گذار را با توفیق به سرانجام رساند؛ ایشان تنها کافی است که بخواهند. اقدام آیت­الله خامنه­ای به یک سخن­رانی تاریخی و گفت­وگوی ایشان یا نمایندگانش با نخبگان دگراندیشِ جامعة دانش­گاهی و سیاسی کشور با انتخاب خود ایشان سرآغازخجسته­ای خواهد بود.

با رهبری این گذار، آیت­الله خامنه ای سرانجام نام خود را به­عنوان رهبر بزرگ تاریخ ایران ثبت می­کند. یکی از مسیرهای ممکن برای آقای خامنه­ای هدایت حکومت مطلقة فقیه به­سوی یک امپراتوری ایرانی است که خود در چند سخنرانی از آن با نام “تمدّن اسلامی” نام برده است. آیت­الله خمینی بنیادگذار جمهوری اسلامی شد. اکنون آیت­الله خامنه­ای فرصتی تاریخ­ساز دارد که بنیادگذار امپراتوری ایرانی  و تمدّن اسلامی شود. برای این منظور، باید تغییراتی در قانون اساسی انجام پذیرد که لزوم و روش آن هم­اکنون در قانون اساسی فعلی پیش­بینی شده­است و آقای خامنه ای در موضع رهبر توانایی لازم را برای این تغییرات دارد.در پی آن، ایشان نخستین امپراتور ایران می­شود و سپسبی­درنگبه سببکهن­سالی و خستگی و یا هر دلیل دیگری، داوطلبانه استعفا می­دهد، و بر اساس قانون جدید، شخصی معتمد جانشین ایشان خواهد شد.

 اگرچه سامانیان با ادامة حکومت روحانیان مخالف­اند، اما برای گذار امن، در نخستین مرحله اگر آن شخصِ جانشین از سوی مردم ونیروهای سپاهی و ارتشی کشور هم­راهی شود و نقشی مشابه آقای بِن سلمان در عربستان سعودی را ایفا کند،او را خواهند پذیرفت. وظیفة اصلی این حاکمیّت گذار، عبوردهی امن کشور از پیچ خطرناک کنونی، فراهم­آوری شرایط برای تغییرات نهادی و ساختاری، انتخابات آزاد، کاهش تنش با آمریکا، تسویّة عدالت­مدارانة مفسدان و خائنان، و رسیدگی فوری و فوتی به زندگی مردم خواهد بود.

در مراحل بعدی، حاکمیّت گذار باید به­سوی یک حکم­رانی سکولار و مردم­سالار برود. خوش­بختانه افزایش آگاهی سیاسی در ایران و کارنامة حکومت اسلامی ایرانیان امروز را بسیار سکولار کرده است. تقدّس در ایران امروز دیگر نقش چشم­گیری ندارد و خرافات هر روز بیش­تر در فرهنگ مردم رنگ می­بازد. اگر تا دیروز آیت­الله­ها مراجع دینی و معنوی کشور بودند، امروز بخش بزرگی از آنان “سلطان” لاستیک، شکر و برنج و جز آن نامیده می­شوند. نسل دوم این حاکمان هم بسیار به سوی زیستی سکولارگراییده­اند.

مخالفان نظام و براندازان، همچنین حکومتیان و طرفداران آنان، احتمالا این طرح را نامعقول، غیرعملی، و یا خائنانه قلم­داد می­کنند. اما آنان گزینة بهتری ندارند، و طرح سامانیانِ عمل­گرا، واقع­بین و شجاعبی­تردیددر میان مردم تحوّل­خواه کشور مقبولیّت بیشتری خواهد یافت. سامانیان مخالفِ روی‌کرد غیرعملی و ناسازندة “براندازی کل نظام” اند. تعریف نظام برای آنان دربردارندة دین مردم، روحانیّت، نیروهای مسلّح و امنیّتی، یا نیروهای پنداربافِ طرف‌دار حاکمان دینی نمی‌شود. براندازی کور در معنای یک انقلاب آشوب­گر، در وضعیت خشم و درماندگی مردم و توطئه­های جاری دشمنان کشور موجب به خطر افتادن جدی هستی ایران خواهد شد.

هم­هنگام نیز حفظ نظام اسلامی در شکل کنونی آن هر روز مشکل­زاتر و ناشدنی­تر است. حاکمان روحانی و طرفداران آنان باید واقع­بین و عمل­گرا باشند. جمهوری اسلامی با یک همه­پرسیبا رأی98درصد مردم شکل گرفت ولی در آخرین انتخابات ریاست جمهوری تقریبا 45 درصد به آن آری گفتند.کشور در ورطةفروافتادن به آشوب و هرج­ومرج قرار دارد. معیشت دشوار مردم، فساد نهادمند و گسترده، و نابسامانی­های دیگر اقتصادی کشور تحمّل­ناپذیر شده­اند؛ بحران­های جدی محیط زیست، از جمله ورشستگی آبی، کشور را تهدید می­کند؛ ناهنجاری­های اجتماعی و فرهنگی به فروپاشی خانواده­ها نزدیک می­شود؛ بی­نظمی و ناکارامدی دولت علاج­ناپذیر شده­است؛ جاسوسان و “نفوذیان” تا عمق نظام رخنه کرده­اند که ترورها و انفجارها گویای این واقعیت است؛ و روابط بین­الملی کشور امنیّت سرزمین ایران را به خطر انداخته­است.نظام اسلامی هنوز در “بن­بست” نیست، اما به آن وضعیّت بسیار دارد نزدیک میشود.

به دیگر بیان، خروج عزّت­مندانة حاکمان دینی ناکارآمد از ساخت قدرت دارد اجتناب ناپذیر می­شود و این خروج کم­ترین چیزی است که باید روی آن به یک توافق میهنی رسید تا کشور از گزند و گردونة بلایای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، مدیریّتی، و بین­المللی در امان بماند. سامانیان برای گذار از این حاکمان به حکومتی غیردینی با همة توان خود به آیت­الله خامنه­ای یاری خواهند رساند و خواستار هم‌کاری بر محور ایران‌پرستی با همة نیروهای کشوری و لشکری ایران به‌شمولِ مخالفان و طرفداران سیاسی نظام، سرمایه­داران، روحانیان، و نیروهای مسلّح و امنیّتی‌اند. در مسیر این گذار، هیچ ایرانی میهن­پرستی نباید احساس ناامنی کند. سامانیان از جان و مال همه ایرانیان تا پای جان خود محافظت خواهند کرد. دور باطل انتقام و خشونت سیاسی در ایران باید شکسته و ایستاده شود.

سامانیان مخالف دخالت کشورهای خارجی و استفادة ابزاری از تحریم و جنگ، تخریب و آشوب، و جداسازی سرزمینی برای گذار از نظام دینی‌اند. در قاموس سامانیان، هدف وسیله را توجیه و مشروع نمی‌کند، و در فراروند گذار هرگز ارزنی از ایران‌پرستی خود عقب ‌نمی­نشینند. دردآورست که مخالفانِ برانداز و حتّا ملی‌گرایان و دموکراسی‌خواهان گه‌گاه مبارزه با جمهوری اسلامی را به مقابله با منافع ایران و ایرانیان بدل می‌کنند.برای این افراد، که بیشینه­ای از آنان نیز ایران­دوست­اند، قصدشان برای نابودی حکومت اسلامی هر میانجی و مانوری را توجیه می‌کند، و همین­جاست که هر وسیلة نامشروعی را هم علیهنظام، دین مردم، و حتّا تمامیّت ارضی کشور به خدمت می‌گیرند. اگرچه ترس از تجزیة ایران بی­اساس است، اما نقشه­های اهریمنیبرای فروپاشی و جنگ داخلی را باید جدّی تلقّی کرد.

نمونه‌اش هم چه بسیار مخالفانی که خواهان تحریم‌اند و کشورهای متخاصم را به جنگ با ایران فرامی‌خوانند. کسان دیگری علیه نیروهای نظامی و زیرساخت های دفاعی کشور دیدگاهی دشمنانه دارند. جریان‌هایی هم دستک‌زنان برای تخریب اسلام و جداسری و واپاشی ایران هورا می‌کشند، و برخی از آنان حتّا در خدمت جاسوسی برای دشمنان ایران درآمده­اند.در این میان، “رهبران” براندازی هم هستند که مردم را به انقلاب و آشوب فرامی­خوانند، گرچه همچنان ابا دارند که مسئولیتی راه­بردی بپذیرند. آنان ایده، سازمان، و تشکیلات درخوری ندارند، و وزن سیاسی­شان هم در اندازه­ای نیست که بتوانند اعتراضات مردمی را برانگیزند یا مدیریت کنند. کار این جماعت تنها ربایش و مصادرة به مطلوب مبارزات مردمی برای مقاصدی شخصی است.   

میهن‌پرستان ایران مبارزه با جمهوری اسلامی برای گذار و ساختن یک ایران نوین را در چارچوبی پیش خواهند برد که به ایران و ایرانی و سرمایه‌های انسانی، مادی و معنوی کشور آسیبی نرسد. آنان از همةایران­دوستان انتظار واقع­بینی دارند. گرچه مخالفت بیش­ترینِآنان با جمهوری اسلامی و مبارزه برای تغییر وضع موجود بحق است، شیوة برخورد آنان با این حکومت بدبختانهنزدیک به همانی است که با حکومت پهلوی دوم شد و امروز موجب پشیمانی آنان است. ایران خط سرخ ایران‌پرستان است و با تمام توان خود جلوی تکرار آن روش تغییر خواهند ایستاد،چراکه این بار فاجعة بس بزرگ­تری پیش خواهد آمد.

 

اصل هجدهم: بایستگیِ پی ­ریزیِ دولت توسعه­ گر و حکم­رانی کارامد

گونه، ریختار، و ساختار حکومتی کشور و قانون اساسیِ آن را هم‌پیمانان سامانیان با هم پیش‌نهاد می‌کنند و مردم ایران تصمیم‌گیرندگان نهایی خواهند بود. این نظام و قانون باید بازتاب­گر نیازهای طبقات زیرین، میانی، و زبرین جامعه، و نیروهای ویژة کشور باشد. باید گفت تجربة ایران با شکل جمهوری مثبت نبوده و روی چندوچون شکل سلطنتی هم اختلافی جدّی بین نیروهای سیاسی هست. سامانیان خواستار بازپردازی قوارة امپراتوری برای نظام حکومتی ایران‌اند و در این چارچوب پیش‌نهاد می‌کنند که نام ایران در خارج از کشور به “پرشیا” یعنی همان نام پیش از سال ۱۳۱۳ آن برگردد.

موجب تلخ‌کامی است که این نام‌گردانی یک دریا میراث چندهزارسالة ایران را در چشم جهان کم‌رنگ و بی‌فروغ کرد، بی‌آن‌که هیچ بهره‌ای به کشور برساند. برای بازیابی رؤیای پارسی این تغییر نام از بایدها است. عنوان امپراتوری پرشیا در خارج و امپراتوری ایران در داخل یک تکانه و موج مثبت برای جهان خواهد داشت. تکانه‌ای که ما ایرانیان سرشکستة امروزین سخت به آن نیازمندیم.

ایرانیان گله­مند و آزرده­اند که چرا بیگانگان خلیج فارس را “خلیج” یا “خلیج ع­رب­ی” می­نامند. واقعیّت این است که مشکل از ما آغاز شد. آنان امروز نمی­دانند “پرشیا” چیست و کجاست که دریایی به نام آن باشد. باید نگران نام پرسپولیس یا پرشین کارپت و کت (فرش و گربه ایرانی) و ده­ها دیگر هم بود. در این میان، عدّه­ای نیز ساده­دلانه ادّعا می­کنند که تغییر نام کشور برای وحدت ملّی بین مردمان ایرانی لازم و موجّه بود. امّا توجّه نمی­کنند که نه تنها سرزمین “پارس” و بلاد “فارس” نام عمومی ایران در درازنای تاریخ به­نزد بیگانگان بوده، بل­که نام رسمی کشور در خود ایران همان نام همیشگی و فراگیر “ایران” بود و است و خواهد بود. دیگر آن­که مگر با این نام­گردانی جدایی­طلبیِ بدخواهان کاهش یافت؟ خیر، برعکس افزایش یافت. برای نمونه جمهوری­های خودخوانده و جداسر درآذربایجان و کردستان (مهاباد) را به یاد داریم.

نگاهی بی­تعصّب به روی­کرد دیگر ملّت­های کهن در این خصوص بسیار روشن­گر و درس­آموزست. کم‌وبیش همةکشورهای کهن که بازمانده و بازنمایِ تمدّن باستانی باشکوه خودند، از چین و هند و ژاپن تا یونان و مصر، به‌درستی نام اروپایی خود را که یادآور میراث تاریخ‌ساز و نام‌های جغرافیایی پیرامونشان است را حفظ کرده‌اند. یعنی، در سطح ملّی‌شان، نام کشورشان را در زبان مادری‌شان به‌کار می‌برند، و در سطح بین‌المللی و در زبان‌های بزرگ‌ اروپایی، همان نام فرنگی‌شان را رسمی دانسته‌اند و رایج داشته‌اند.

هندیان با آن تکثّر فرهنگی و زبانی، در داخل، کشورشان را بهارات (भारत) یا هندوستان (हिन्दुस्तान) می‌نامند، اما نام «India» را که یادآور و پشتیبان نام­های جغرافیاییِ اقیانوس هند «Indian Ocean» و شبه‌قارة هند «Indian Subcontinent» و صدها مفهوم و میراث دیگر هندیان است را در زبان‌های اروپایی حفظ کرده‌اند. به همین‌سان، چین و ژاپن نام خود را در زبان ملّی‌شان به‌ترتیب جُونگ‌گوآ (中国) و نیهون (日本) می‌خوانند. لیک، هر دو نام‌های خود را در زبان‌های اروپایی، به‌ویژه در انگلیسی که «China» و «Japan» است، به همان‌ صورت نگه داشته‌اند. همین سیاست موجب شده که نه تنها جای‌ْنام‌هایی چون دریا‌های جنوبی و شرقی چین «South and East Chinese Seas» و نیز‌ رشته‌جزیرة ژاپن «Japanese Archipelago» و دریای ژاپن «Sea ofJapan» برای مردم جهان پذیرفته‌تر و فهمیدنی‌تر باشد، بل‌که بی‌شمار فراورده و مفهوم و میراث دیگرِ چین و ژاپن را که با صفت‌های «Chinese»  و «Japanese»  شناخته می‌شوند، را روشن‌تر متعلِّق و مربوط به این دو دولت‌-ملّت‌ بدانیم، بی‌آن‌که گسست و ابهام و تمایزی در کار باشد. یونان و مصر نیز قصة مشابهی دارند که مکرّر نمی‌کنیم.

دردا که نام ایران در خارج به تباهی کشیده شده و “ایران­هراسی” سکة رایج گشته­است. خارجیان، اعم از انگلیسی­زبان یا انگلیسی­بلد، حتّا نام کشور را به­درستی نمی­توانند ادا کنند، و ایران را به­تبعیّت از انگلیسی­زبانان بیش­تر “آی­ران” تلفّظ می­کنند. در غرب اسم ایران هم با اسلام­زدگی و دهشت­افکنی مترادف شده است: “آی­رانین تروریست!” در مقابل، خوش­بختانه نام پرشیا کماکان عزّت­مند و باشکوه مانده­است و هرگز کسی نشنیده که از “پرشین تروریست” سخنی به میان آید. برای ساختن ایرانی نو و واقعیّت­بخشی به آن رؤیا، نام این کشورِ تمدّن­بنیاد و کهن­روزگار باید به همان نام تاریخی آن “پرشیا” برگردد. این تغییر برای بازیابی میراث گران­سنگ ایران از بایدهاست.

ایران پیش از برأمدن اسلام یک امپراتوری بود. با زایش و گسترش اسلام نیز نخست تازیان (امویان، عباسیان، و فاطمیان) و پس‌آن‌تر هم ترکان (عثمانی) با بهره‌گیری از اسلام راه‌بردی، نه ایدئولوژی‌زده، امپراتوری‌ها ساختند و ایران هم از آن‌ جهان­گیری­ها زیان‌های هنگفت دید. اکنون نوبت ایران است که با بهره‌مندی از ایران‌پرستی خاص خود و اسلام راه‌بردی نوع خود، یک امپراتوری امروزین بسازد، آن امپراتوری که صفویان کوشیدند در برابر عثمانیان برافرازند.

برای ساختن ایرانی نو و واقعیّت­بخشیِ به آن رؤیا، نظام حکومتی این کشور کهن­سال باید به همان صورت تاریخی آن یعنی امپراطوری برگردد. این شکل حکم­رانی، به گواه تاریخ، هم کارا بوده و هم در وضعیت امروز برای بازیابی میراث گران­بهای ایران الزامی است. این امپراتوری که در رأس ان یک امپراتور نمادین انتخابی (یا انتصابی با رأي مجالس کشور) خواهد نشست، دولتی قدرت­مند با ریخت پارلمانی انتخابی (نخست وزیر) خواهد داشت. گرچه این تصمیم برعهدة مردم ایران خواهد بود، سامانیان نظام امپراتوری پارلمانی را پیش­نهاد خواهند کرد (برای نمونه هم­چون ژاپن و انگلستان).فارغ از ریخت و ساخت کلی حکومت آینده، سامانیان به ساختارهای بخشی و سرزمینی حکومت آتی و به درون‌مایة آن هم توجّه ویژه خواهند داشت و توسعة همه‌جانبه و شُکوه­مندیِ سازة حکومت را در صدر برنامه­های خود می‌نشانند.

سازمان‌دهی یک حکم­رانی کارا و یک دولت توسعه‌گرا، نیرومند، و پای‌دار، که در مرحلة گذار می­تواند شکل نیمه­نظامی داشته باشد، باید جزو نخستین قدم‌های میهن‌پرستان ایران در روزگار پساگذار باشد. بی شکل‌دهی به چنین دولتی در کنار حکومت جدید، پیش‌رفتی شایان و شتابان ناشدنی است. از ویژگی­های این حکم­رانی و دولتْ، ایران‌پرستی، قانون‌مداری، مشروعیّتِ مردمی، فن­سالاری، و سامان درونی است. آمادگی کشور برای ادارة سرزمینی، امنیّت مردم، و دفاع از مرزها در دوره‌های گذار و پساگذار، وطن‌پرستان ایران را ملزم به نکوداشت و استفادة بهینه از نیروهای ایران‌پرستِ نظامی، امنیتی، و اداری کشور می‌کند.در این راستا، در نیروهای مسلّح و امنیّتی نیز باید با تعریفِ وظایف جدید، جداسازی‌ و درآمیزی مناسب صورت پذیرد. دیوان‌سالاریِ کشور نیز به طرحی نوین نیاز خواهد داشت و باید روح جدیدی از ایران‌پرستی، اخلاق‌مداری، سخت‌کوشی، و درست‌کاری به آن دمید.

مسئولیّتِ مدیریّت درهمة این زمینه‌های مرتبط با صورت و سیرتِ حکومت و دولت با یک نهاد مردمی انتخابی (مانند مجلس مؤسّسان) و یا شورایی از بزرگان امین و ایران‌پرست کشور خواهد بود. در برهة پی‌آیندِ گذار، توجه به نیروهای آسیب‌دیده و آسیب‌پذیر هم از وظایف عمدة ایران‌پرستان است. آزادی زندانیان سیاسی، رواجاندن اندیشة برابری زن و مرد، و مهار نیروهای ضدگذار و سامان جدید، رویارویی با خیانت‌پیشگان و جدایی‌خواهان، و زدودن هر تبعیض مذهبی و اقلیّتی از دیگر مواردی‌ست که همّ و توجّه ویژه‌ سامانیان را می‌طلبد.

قانون اساسی جدید باید قوة اجرایی، قانون‌گذاری، و دادگستری را یک‌سره جدا از هم طراحی کند، و چگونگیِ شکل‌گیری، برگزینش، برگُمارش، برکناری، و کارکرد هر یک را با نگرش به نیازهای عمومی و بنیادی جامعه نیک پرداخت. این قوه‌ها باید در کنار حزب‌های سیاسی، جامعة مدنی، و نیروهای مسلّح و امنیّتی، در سازة یک حکومت مرکزیِ نیرومند و نامتمرکز، و بر پایة مشارکتِ بی‌میانجی و اثربخش شهروندان عمل کند. قانون اساسی کشور باید در طراحی مدیریّت جامع میهنی اصول اساسی این سند راه­بُردی و اعلامیة جهانی حقوق بشر را، تا جایی که با واقعیّت‌های جامعة ایران سازگارست، در کار آورد.

نمونه‌وار، می‌شاید این قانون از همان آغاز انتقام‌جویی و اعدام سیاسی را منع کند، اما لغو اعدام در صورت عام آن را باید به زمانی پس‌انداخت که فرهنگ کشور و خواست عمومی هم‌نوا با آن دگرگون شده باشد. نمونة دیگر این واقع‌بینی نقش اسلام در ایران است. از دید سامانیان، حکومت آیندة ایران باید سکولار باشد، اما نه لائیک. بدین معنا که برای دین نباید نقشی در حکم‌رانی پنداشت، گرچه چنین محدودیّتی برای دین در سیاست پیاده‌پذیر نیست. وظیفة جامعه سیاسی، یعنی دولت و احزاب، رشد فرهنگ سیاسی کشور در راستای تنظیمِ پیوند و گفت‌وگوی دین و دولت برای برهم‌کنشِ بیشینه و بهینه میان آن‌هاست.

سامانیان به یک ایران قدرت‌مند و قانون‌مدار باورمند و وفادارند و در این میدان تلاش می­کنند. ایران نوین باید بر اساس قوانین عام و خاصِ نگاشته در قانون اساسی و اسناد رسمی دیگر اداره شود. مهم‌ترین رکنِ قانون‌گذاری در ایرانِ نوین، برپاییِ مجلس مردم و مجلس استان‌ها (مِهستان یا سنا) است که در پای‌تخت کشور خواهند بود و نمایندگان آن دو مستقیم و آزادانه از سوی مردم در سطوح کشور و مناطق برگزیده می‌شوند. چندوچون و کردوکار این دو مجلس را سامانیان در گفتارها و بیانیه‌های بعدی به مردم ایران پیش­نهاد خواهند کرد.

سامانیان همچنین به یک ایرانِ دادبنیاد و رها از ناهنجاری‌ها، و رسته‌ها از دشمنی‌ها باورمندند و در این پهنه خواهند پویید. ایران نوین باید بر بنیاد قوانین قضابی عام و خاصِ درنوشته در قانون اساسی و اسناد رسمی دیگر اداره شود. قضاوت، یا آن‌چه نهاد داوری و دادرسی می‌خوانیمش، حساس‌ترین کردار انسانی است و باید با واپایی و بررسی کامل انجام پذیرد. مهم­ترین رکن داوری و دادرسی هم قاضیان مستقل و دادگرند. سامانیان بر این استقلال و عدالت  تأکید بسیار خواهند داشت، و جهت برپاداری آن‌ها در قوة دادگستریِ کشور فراگیر‌ترین آموزش‌‌های نظری و تجربی را خواهند گستراند. چیستی و چونی ساختار و کارکرد قوة دادگستریِ ایران نوین طی گفتارها و بیانیه‌های پی‌آیندِ سامانیان به مردم ایران عرضه خواهد شد.

اصل نوزدهم: به‌کارگیری علم توسعه و تجربه‌های عملی

علم توسعه در این چند دهه‌ای که گذشت دست‌خوش تحوّلات نظری گوناگونی بوده‌است. برجسته‌ترین این نظریه‌ها (راه‌بردهای توسعه) عبارت‌اند از: بازارمحوری (سرمایه‌داریبا سیاست‌گذاری عمومی بر مبنای نولیبرالیسم، خصوصی‌سازی، تجارت آزاد)؛ دولت‌محوری (سوسیالیسم، ملی‌سازی، حمایت، و برنامه‌ریزی)؛ درآمیخته (سرمایه‌داری دولتی و اقتصاد بازار اجتماعی)؛ راه رشد ناسرمایه‌داری (نظریة توسعة سوسیالیست‌ها برای جهان سوم، راه سوم)؛ تجدّد‌گرایی و مراحل رشد (مدرن‌سازی)؛ رشد تولید ناخالص ملی و درآمد سرانه (نوکلاسیک، عرضه‌محور)؛ رشد با توزیع محدود (کینزی، تقاضامحور)؛ توسعة صنعتی تجارت‌محور (تشویق صادرات، جانشینی واردات)؛ و نظریه‌های جدید توسعه (انسان­محور و فناوری‌پایه). کاربست این نظریه‌ها در کشورهای واپس‌مانده و یا توسعه‌یابنده، در مراحل گوناگون پیش‌رفت آن‌ها، نتایجی بس ناهم‌سان داشته‌است.برخی کشورها با استفاده از پاره‌ای از این نظریه‌ها از وضعیتی بحرانی، پس‌ماندگی، و استبداد به وضعیتی عادی، توسعه‌یافتگی، و مردم‌سالاری رسیده‌اند. در حالی‌که شمار کثیری هم که نظریه‌های دیگری را به‌کار بسته‌اند، یا درکاربرد نظریه‌های انتخابی به خطا رفته‌اند، کماکان در وضعیت توسعه‌نیافتگی و استبدا‌زدگی فرومانده‌اند.

دراین سند راه­بُردی مجالی برای تببین ریزه‌کاری‌های این نظریه‌ها و کارکرد آن‌ها نیست، و شرح آنها در نوشتارها و گفتارهای این نویسنده (پیوندهای درنوشته در پایان این بیانیه) و دیگر متخصّصان علم توسعه،و در فضای مجازی در دسترس است.با این‌که هر کشوری ویژگی‌های خاص خود را دارد، و هر ملّتی باید بر پایة آن ویژگی‌ها مسیر توسعة خود را برگزیند، اما کلیّاتی از این نظریه‌ها را می‌توان برای همة کشورها برشمرد و از آن‌ها بهره جُست.

چند کشور که در بهره‌گیری از برخی از این نظریه‌ها کام‌یاب بوده‌اند از این قرارند: چین، کرة جنوبی، تایوان، هند، ترکیه، مالزی، آفریقای جنوبی، اندونزی، برزیل، و روسیه. تجربة اندک‌شماری از کشورهای اروپای شرقی پس از فروپاشی شوروی هم روشن‌گر و درس­آموزند.ایران باید حتّا  از کارنامة کشورهای پیش‌رفتة غربی که در مرحله‌ای از سیر‌شان هنوز در تکاپوی توسعه‌یافتگی و مردم‌سالاری بودند، بهره برَد.

به بیانی، نشاید و نباید چرخ را از نو اختراع کرد، و با ایدئولوژی‌بافی فرصت را بیش از پیش از دست داد. برای ایران، کاربستِ مناسب نظریه‌های علم توسعه و آزموده‌های عملیِ کشورهای کام‌یاب و ثروت‌مند سخت بایسته است.برترین درسِ تجربة کشورهایی که به توسعه و مردم‌سالاری رسیده‌اند این حقیقت است که در آن‌ها نقش دولت‌های مقتدر و قانون‌مند در مراحل آغازین توسعه هنگفت بوده است. و در کنار این دولت توسعه‌گرا، بخش خصوصیِ صنعت‌پایه و جامعة مدنی برنگر (ناظر فعّال) هم به‌خوبی نقش‌آفرینی کرده‌اند.

شروط اصلی در کام‌یابی و باردهی این راه توسعه، شکل‌دهی به یک دولت توسعه‌گرا، و پرورش جامعة مدنیِ مطالبه‌گر و بخش خصوصیِ صنعت‌گر است.در نبود این توسعه‌محوریِ دولت و بخش خصوصی و جامعة مدنی، پیش‌رفتی پدید نمی‌آید، و اگر هم در دوره‌هایی رشدی رخ دهد، ناپایا و کم‌فروغ خواهد بود، و در جایی سقوط خواهد کرد. تجربة محمدرضاشاه بهترین گواه این نظریه است.

مردم‌سالاری هم برآمدِ تراز نیروها میان این سه بخش است. در غیاب سلامت این نیروها و تعادل بینشان، توسعة پای‌دار پدید نمی‌آید و جامعه هم مردم‌سالار نخواهد شد.آنانی که به نقش بخش خصوصی در مراحل آغازین توسعه تأکید دارند، هم تجربة جهانی را نادیده می‌گیرند، و هم دهه‌ها پژوهش و دانشوریِ نظری را. نولیبرال‌های اقتصاد حتّا یک کشور توسعه‌یافتة مردم‌سالار را نمونه‌وار نمی‌توانند نام ببرند که در مراحل آغازین توسعه‌اش، بخش خصوصی نقشِ راه‌بردی و پیش‌آهنگ داشته است.

در وضعیّت خاص ایران نیز، که گام‌های آغازین توسعه را برمی‌دارد، اقتصاد دولت‌محور، کارپایه، و فناوری‌بنیاد از اقتصاد بازار‌محور، سرمایه‌پایهْ، و منابع بنیان توسعه‌بخش‌تر خواهد بود.و امّا در ایران امروز که دولت بسی حجیم و فاسد است، بخش خصولتی انحصارگر و ناشفاف است، بخش خصوصی نابهره‌ور و انگلی می‌زِیَد، و جامعة مدنی هم دورنمایی جز گذران روزمره ندارد، کار سامانیان در دوره پساگذار بسیار پُرچالش خواهد بود.آنان باید دگرگونی ساختاری را با بازسامانیِ دولت در سراسر سپهر فردی، سازمانی، نهادی، و اداری هم‌گام با نهادینه‌سازی حکومت جدید آغاز کنند.

برخلاف نولیبرال‌ها که نسخة جانشینی دولت ناکارامد و فاسد را با بخش خصوصیِ فسادزیْ پیش‌نهاد می‌کنند، سامانیان از نسخة شکل‌دهی به یک دولت سالم و کاردان پشتیبانی می‌کنند، که از نگاه آنان، باید رهبری توسعة کشور را با اقتدار به پیش برد.هم‌زمان با این مهندسی بخش عمومی، همة شرکت‌ها و نهادهای خصولتی و آن دسته از فعالیّت­های بخش خصوصی که انگلی و نامولّد پیش می‌روند—هم‌چون بانک‌ها، مؤسّساتبیمه و اعتباری، تجارت‌خانه‌ها، و مدیریّت‌های زمین و مستغلات، صنایع بنیادی و زیربنایی—باید زیر پوشش مالکیت و (وا)پایش بخش عمومی جدید قرار گیرند.

در این پهنه هم سامانیانباید به سالم‌سازی و ریشه‌دوانی تدریجی بخش خصوصی و مدنی کشور همّت گمارند، و از این واقعیّت غافل نباشند که ترویج تدریجی آن‌ها در مراحل پیش­رفته‌تر، برای مهار و تصحیح کج‌روی‌ها و زیاده‌خواهی‌های بخش عمومی الزامی است. این مهم تنها از طریق ساختن نهادهای استوار قانونی، مقرراتی، بازرسی، و ارزیابی ممکن می­شود.آموخته‌ها و آزموده‌های کشورها نشان­گرست که توسعة اقتصادی پای‌دار، و پشت‌بند آن مردم‌سالاری، آن‌زمان پا می‌گیرد که میان این سه نیروی عمومی، خصوصی، و مدنی یک تراز و تناسبِ قوای ماندگار پدیدار شود.

اصل بیستم: معماریِ نظام توسعه پای­داراقتصادی

ایران یکی از غنی‌ترین کشورهای جهان است و باید یکی از قوی­ترین اقتصادهای جهان نیز باشد. منابع انسانی، سرمایه­ای، طبیعی، فرهنگی، جغرافیایی، و گیتاسیاسی (ژئوپولیتیک) ایران، آن را شایستة برترین سطوح توسعه می‌کند‌. اما بس ناگوارست که بین ثروت و دست‌آوردهای کشور، شکافی ژرف و ناپذیرفتنی افتاده­است‌.بدتر از این شکاف، انبوه دشواری‌ها و چالش‌های انباشته‌ای است که روزاروز گسترده‌تر می‌شود و عرصه را برای بیش‌ترینِ ایرانیان نفس‌گیر و برنتافتنی می‌کند.

در میان این ابردشواری­ها، بی­کاری، تورّم، و فقر زیست جوانان و طبقات پایین­دست را سخت به خطر انداخته­است. مشکلات محیط زیست و آب هم به چاره­ناپذیری نزدیک شده­اند. برای حلِّ حتّا کمینة این چالش­ها، کشور به سرمایه­گذاری­های بسیار سنگین نیاز خواهد داشت. اما بدبختانه سرمایه­گذاری در اقتصاد کشور هم­اکنون بازایستاده، و یا در نازل­ترین سطح انجام می­شود. اکنون کم­تر از 15 درصد تولید ناخالص داخلی ایران به سرمایه­گذاری اختصاص می­یابد و حتّا این رقم نازل (در مقایسه با رقم 30 درصد گذشته) هم با توجه به بحران مالی دولت دوامی نخواهد داشت. این وسط، بودجة عمرانی کشور در حال حذف شدن است و می­توان گفت تمام درآمدهای دولت صرف بودجة جاری و امور غیرتولیدی و ناضروری می­شود. هم­زمان هم منابع مالی و پولی کشور را هر روز و هرچه بیش­تر بانک­های فاسد، کسری بودجة دولت، و صندوق­های خالی بازنشستگی می­بلعند. باید یادآور شد که این صندوق­ها اغلب به­دلیل فساد گسترده و دست­برد دولتیان و بانک­ها و مفسدان به چنین وضعیت أسف­باری رسیده­اند.

اغلب بحران­های جدّی دیگر هم در زمینه­های ناکارآمدی و قانون­گریزی دولت، افزایش بزه­کاری­های اجتماعی و فرهنگی، و ناسازگاری سیاست خارجی با سیاست بهره­گیری از ظرفیت­های عظیم داخلی است. برای چاره‌جویی این همه مسئله و معضل باید هرچه زودتر دست‌به‌کار شد. رشد سریع و موزون اقتصاد ایران از بایدها است و به این منظور نیاز به ساختارشکنی و سرمایه­گذاری­های نجومی و جامع خواهد بود. در کنار شکل­دهی به دولت توسعه­گر سرمایه­گذاری نجومی باید از بالاترین اولویّت­های سامانیانباشد.آشکارست که نخست باید منابع، مسائل، و نیازهای کشور را در ابعاد مردم، سرزمین، فرهنگ، حکومت، و روابط بین‌الملل ریزکاوانه بازشناسی و ارزیابی کرد.رسیدن به درکی دقیق از توانایی­ها و تنگناهای کشور در ارتباط با نیازهای آن نخستینگام در سامان­دهیِ واقع­بینانه و عمل­گرایانةرشد اقتصادی و توسعة میهنی است. خوش­بختانه، ایران مشکل منابع ندارد و سرمایه های کشور تا حد زیادی در داخل وجود دارند. کاستی­ها را هم می­شود از خارج تأمین کرد. مشکل عمده همانا برنامه­ریزی، سیاست، و مدیریّت درست منابع است. 

جمعیّت ۸۵ میلیونی کشور، که تا ده سال دیگر ممکن است از مرز ۱۰۰ میلیون هم بگذرد، درگیر چه معضلاتی است و در سالیان آتی چه نیازهای کاری، درآمدی، خوراکی، آموزشی، بهداشتی، مسکنی، و تفریحی خواهد داشت؟ و یا زیستار و زیست‌بوم این مردم چه کم‌بودهایی دارد و چه چالش‌هایی گریبان‌گیر منابع سرزمینی کشور در زمینه های آب و خاک و هوا و مانندش است، و چگونه باید این چالش‌ها را تدبیر کرد؟با آشفتگی‌های فرهنگی، ناهنجاری‌های اجتماعی، ناکارآمدی دولتی، و درهم‌ریختگی سیاست خارجی چه می‌شاید کرد؟تبیین و فهم دقیق این مسائل و ضرورت ها باید شالودة فکر و حرکت متخصّصان برای اولویّت‌سنجی و گزینشِ روش‌های بهینه در جهت رفع مشکلات و برآوردن نیازها باشد.

جهت برآوردن نیازها باید به سازکارهای بازار تکیه زد یا دولت باید روش‌های برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری عمومی را با اقتدار پیاده کند؟و اگر می‌سزد تقسیم کاری بین دولت و بخش خصوصی برای برآوردن این نیازها باشد، چه­گونه و چه­میزان از پوشش این نیازها در توانایی هر یک از این دو بخش است؟به سخن دیگر، باید سازگاری سازکارها و روش‌های اجرایی و قابلیت‌ها و ضعف‌های بخش‌های عمومی و خصوصی را در ارتباط با حلّ مسائل و تأمین نیازها، تخصّص‌وارانه و برکنار از ایدئولوژی و گروه‌بازی، یکایک برشمرد و برسنجید.در نگاه سامانیان، این نوع ارزیابی‌ها برای توسعة ایران باید پایه‌ای تطبیقی، نظری، و تجربی در سطوح جهانی، منطقه‌ای و کشوری داشته باشند، و البته هم‌راستا با منافع میهن صورت پذیرد.

پرسش مهم دیگر این­که برهم‌کنش ایران در گذشته با این نظریه‌ها چگونه بوده است؟ چه نظریه‌هایی و در چه کشورهایی کارامد و کام‌یاب بوده‌اند؟این کشورها چه هم‌سانی‌ها و ناهم‌سانی‌هایی با ایران دارند؟ و کشور ما تا کجا می‌تواند و می‌باید آن روش‌ها و آزموده‌ها را به خدمت گیرد؟بدیهی است که ایرانیان باید از پیشینه و کارنامة خود و دنیا برای پیش‌رفت کشور خود بهره‌ها گیرند. اما دیده‌ایم که ایرانیان عمدتاً بی‌بهره از دیدی تطبیقی و تاریخی‌اند، و اصولاً پژوهش‌های مقایسه‌ای به‌ندرت محلّ توجّه درخورِ حتّا دانش­گاهیان و پژوهش­گران کشورمان بوده‌است. در عوض بیش­تر ایرانیان گذشته‌گرا، خود‌مرکزبین، و خودبسنده‌پندارند.این کاستیِ بسیار زیان‌رسان باید برطرف شود. باید از نظریه‌ها و تجربیات ایران و جهان درس آموخت و سامانیان باید مسئولیت آموزش تطبیقی و تاریخی آنان را بر عهده گیرند.

برای نمونه، کرة جنوبی از چه راهی به توسعه دست یافت؟ دولت و بخش خصوصی در روند و مراحل توسعه چه نقشی داشت؟ چه ویژگی‌هایی این بخش‌ها را توسعه‌گر کرد؟ نقش برنامه‌ریزی و بازار آزاد در فراروند توسعه چگونه بود؟ نیروهای مسلح  و جامعة مدنی کره چه جای‌گاه و کارکردی داشت؟ برای توسعة صنعتی، کره چه سیاستی پیش برد و روی چه صنایعی هدف­گذاری کرد؟ چه نوع بانکی (خصوصی و دولتی)، چه روش سرمایه‌گذاری (داخلی و خارجی)، و چه سیاست تجاری مشخصی (آزاد و محافظت‌شده) را درگام‌های پیاپی توسعه صنعتی به‌کار گرفت؟ رابطة بخش­های کشاورزی و خدمات با صنعت چگونه تنظیم شد؟ ساخت­و­ساز زیربناها و نهادهای قانونی و نظارتی چه اولویّتی در توسعه صنعتی داشتند؟رابطة اقتصاد خرد و عوامل تولید آن با اقتصاد کلان و سیاست‌های پولی، مالیو  ارزی چگونه تنظیم می‌شد؟ سیاست مشخّصِ کره برای بیشینه بهره‌برداری از آموزش و تحقیق، پرورش فناوری، وتقویت نیروی انسانی چگونه بود؟ سیاست خارجی کرة جنوبی چه رابطه ای با این سیاست های اقتصادی داشت؟ و ده‌ها پرسش بنیادی دیگر که باید طرح کرد و پاسخ‌هایناایدئولوژیک، فنی، و روراست به آن‌ها داد.نیک­بختانه هم اکنون صدها کتاب و هزاران مقالة علمی به این پرسش­های بنیادین پاسخ داده­اند.

ایرانیان هم‌چنین باید دربارة ناکامی خود در توسعة کشور صادق‌تر باشند. اینجا ایدئولوژی هیچ کمکی نمی‌کند. باید واقع‌نگر بود و حقیقت را آن‌چنان که هست سنجید و بررسید.نمونه­وار، باید پذیرفت که در ایران اقتصاد سیاسی حاکم است و جداسازی این دو در شرایط فعلی ممکن نیست. این‌که قدرت‌های جهانی موجب عقب‌ماندگی ایران شده‌اند درست، اما تا چه حد و چرا و از چه طریقی؟ رهبران سیاسی کشور، از جمله روس­دوستان، انگلیس­شیدایان، و آمریکاشیفتگان، چه نقشی در نفوذ و اثرگذاری این قدرت‌ها داشته‌اند و از ره‌گذر چه کردوکاری؟ چرا کوشش‌های قائم­مقام و امیرکبیر و به فرجام دل‌خواه نرسید؟ چرا دست‌آوردهای رضاشاه و محمدرضاشاه دوام نیاورد؟به‌روشنی چرا راه‌برد توسعه و یا سیاست‌های اقتصادی پادشاهان پهلوی به‌جای ره‌نمونی ایران به‌سوی ژاپن، که قولش را داده بودند، به یک انقلاب اسلامی راه برد؟ این ارزیابی‌ها باید بی‌رحمانه و روراست باشد و با هیاهو و داستان‌سُرایی برای این شاه و آن شخصیت مشکل ریشه‌یابی نمی‌شود و کشور برون‌رفت و جهشی نخواهد دید.

واقعیّت این است که عمدة مشکلات کشور همواره درونی بوده‌اند، و از آن میان، نبود یک راه‌برد توسعة فراگیر و پایا، و نیز غیاب یک رهبر قانون‌مدار توسعه­گر بیش‌ترین صدمه را به پیش‌رفت و آبادانی و برقراری کشور زده‌است.توسعه در اصل به‌معنای توان‌افزاییِ مردم برای زندگی بهتر و لذت بیش‌تر است، و یک رهبر قانون­مدار توسعه‌گر هم در جهت آفرینش این توانایی گام می­زند. نقش چنین رهبری در رأس دولت، و نقش تکمیلیِ جامعة مدنی و بازار سالم در مراحل آغازین این روند انکارناپذیر است.دولت توسعه‌گر دولتی توان­مندساز است و سیاست‌های آن باید در راستای توان‌افزاییِ شهروندان کم‌توان و ناتوان، گسترش تولید و صنعت، شامل صنایع میانه و کوچک در شهر و روستا، توسعة زیربناهای اقتصادی و سیاسی، و ارتقای عزّت ملّت در روابط خارجی سامان یابد.

بنیان اقتصادی کشورها را نظام تولیدی آنها برمی‌سازد. این زیربناست که باید بر روی آن هر آن‌چه در روبنا لازم است، سوار شود. سرمایه‌داری انگلی و فاسد بانکی و تجاری، و زمین‌خواری ایران، نظامِ تولیدیِ بس زیان‌رسانی برای پیش‌رفت کشور است و نباید آن را به بهانة اقتصاد بازار آزاد بی‌چون‌وچرا پذیرفت؛کاری که سیاست­های نولیبرالِجمهوری اسلامی با اقتصاد کشور می‌کند.این سرمایه‌داری باید تولیدی، رقابتی، و اجتماعی گردد، و در این راستا باید عوامل بنیادینتولید شامل کار، سرمایه، کارفرما، فناوری، زمین و زیرساخت­ها، و عوامل حمایتی تولید شامل نهادهای قانونی و نظارتی، خدمات اجتماعی، صنعتی، پولی، ارزی، و تجاری کشور با سیاست­های معقول و متوازنِیک دولت توسعه­گر مدیریّت شوند.

بانک‌های خصوصی فاسد کشور باید عمومی و تخصّصی گردند، و برخی هم هم‌زمان در هم یک‌پارچه شوند، و سرمایه‌های آن‌ها در جهت تولید بسیج گردند. وزارت نفت، این منبع فساد، باید از سلطة انحصاری دولت خارج و در نظارتِ نمایندگان واقعی و انتخابی مردم قرار گیرد. بانک مرکزی باید مستقل از دولت، مسئول سیاست‌های پولی کشور، و سررشته‌دارِ سنجیده‌کارِ نظام بانکی کشور گردد. تاجران و بازرگانان میهن­پرست را باید به گسترش بازارهای داخلی و هم‌یاری مستقیم با بخش تولید تشویق و هدایت کرد. بی‌گمان ایران باید درهای باز داشته باشد، امّا درآمیزی اقتصاد آن با دیگر اقتصادها باید خیلی شمرده و گزینشی روی دهد. درآمیختن با بازارهای جهانی، بدون پایه‌ریزی اقتصادی نوین و رقابتی، و سیاست خارجی منافع محور، به تخریب دست‌آوردهای داخلی و رواج مصرف‌گرایی ختم می‌شود.

زمین و مستغلات یکی از پُربهاترین عوامل تولیدند و مدیریّت درست آن‌ها در توسعة کشور رُکنی رکین است.باید با زمین‌خواری و فساد مستغلاتی به جدّ و جهد مبارزه کرد. بازار پول و تجارت و زمین سه سوی تولیدند که باید با هم‌آهنگی کامل عمل کنند. بدیهی است که نقش دولت توسعه‌گر در ایجاد این هم‌آهنگی انکارناپذیر و بی‌جانشین است.

تجربة جهانی (مثلا آلمان، ژاپن و سوئد) هم چنان نشان می‌دهد که اقتصاد بازار اجتماعی، یعنی اقتصادی که تولید را هم‌نوا با توزیع عادلانه پیش می‌برد، از اقتصاد بازار خصوصی تولیدی‌تر و توان‌بخش‌تر است.بازار و بخش خصوصی لگام‌گسیخته در هیچ کجای دنیا سودرسان نبوده‌اند و فسادپرور شده‌اند؛ خاصه در وضعیتی که دولت هم ناپاک یا کم‌توان است. باید بازار را از ره‌گذر سیاست‌های درست خرد و کلان اقتصادی از جمله سیاست‌های صنعتی، مالی، پولی، تجاری، ارزی، توزیعی، و مصرفی مهندسی و مدیریّت کرد.

اقتصاد در دنیای امروز روی کار فکری، دانش، و فناوری حرکت می­کند و از این عوامل دانش­بنیاد است که ابداعات، اختراعات، فعالیّت­های نوی اقتصادی، و برتری­های رقابتی (امتیاز انسان‌ساخته) می‌زاید و توسعة پدیدار می‌شود.اقتصاد منابع‌طبیعی‌محور ایران و تکیة نامورون آن بر برتری نسبی (امتیاز طبیعت‌ساخته) ضدّ توسعه عمل خواهد کرد، مگر آن‌که سیاست‌های دولت درآمدهای برآمده از منابع طبیعی، به­ویژه نفت و گاز، را به­سوی شکوفایی کار و دانش و فناوری روان کند. دنیای امروز دنیای کمیّت و حجم نیست، دنیای کیفیت و ارزش است.

دولت اسلامی تازگی‌ها به فعالیّت­های “دانش‌بنیاد” توجّه نشان داده‌است، اما در نبود واپایی (کنترل) و پایش‌گری شایسته، بیش‌تر این فعالیّت‌ها بدل به سفره‌ای برای رانت‌خواری در راه و ریخت جدید شده‌اند و دانش‌ستیز عمل می‌کنند.شماری از آنها نیز سرهم‌بندی (مونتاژکاری) می‌کنند، نه بنیان‌سازی. در جهان جدید، جایی که در گذر سه‌چهار دهة گذشته اکثر صنایع نوپدید دانش‌محور بوده‌اند، آموزش­وپرورش و نیز تحقیق­وتوسعه، از عمده‌ترین عوامل تولید و موجدِ برتری رقابتی بوده‌اند.در این روزگار، آن کشورها که شهروندان خوش‌‌فکرتر و گسترة دانش بیشتری می‌آفرینند، اقتصاد پیش‌روتر و پرمایه‌تری خواهند داشت ودر رقابت­های جهانی دوام می­آورند.

این است که رشد و توسعة مؤسّسه‌های آموزشی و پژوهشی و به­کارگیری استعدادهای جوان در آن­هابرای یک اقتصاد پیش‌رو گریز‌ناپذیر شده‌است.از این‌جاست که بودجة تحقیق و توسعه در همة کشورهای توسعه‌گرا به دست‌کم ۵ درصد تولید ناخالص ملّی آن­ها رسیده‌است. در ایران این رقم کم‌تر از دو دهم درصد است، که باید آن‌ را وضعیتی فاجعه‌آمیز برای چشم‌انداز پیش‌رفت کشور دانست. نرخ نازل سهم بودجة آموزش­و­پرورش در تولید ناخالص ملّی هم باید افزایش یابد و معیشت آموزگاران و دبیران کشور باید بسی بهبود یابد. همچنین وضعیتأسف‌بار کیفیّت در دانش­گاه­ها باید تصحیح گردد و دانش­گاهیان و دانش­جویان، از جمله نخبگان و خبرگان کشور، باید سربه‌سر تقویّت شوند.

بودجه کشور هم که بخشی به نفت وابسته است، باید از وضعیت غلبة نفت و مصارف جاری، به‌سوی مالیات بر درآمدهای ناتولیدی و دارایی‌ها و مصارف توسعه‌محور هدایت شود.در ایران امروز مالیات‌ها عمدتاً بر دوش واحدهای تولیدی، کارکنان اداری، کارگران، و طبقات میانی قرار دارد. کم‌ترین مالیات را بخش تجارت، بانک‌داری، زمین و مستغلات، و صاحبان دارایی‌ها و ثروت‌های نجومی می‌پردازند. این سیاست مالیاتی فقرپروری و بی­کاری به بار می آورند.

در ایران نوین مالیات‌ها باید پیش‌رو، و متناسب با درآمدها و دارایی‌ها وصول شوند، و مالیات بر دارایی و ثروت، بیش‌ترین سهم را از مالیات‌ها داشته باشند. بخش تولیدی و نیز زحمت‌کشان کشور باید تا جای ممکن از پرداخت مالیات معاف باشند. این سیاست مالیاتی فقرزدا و شغل­آفرین خواهد بود. برای نیل به این مهم که درست در چارچوب سیاست توسعة عدالت‌محور خواهد بود، برنامه، شفّافیّت، و نظارت از ابزارهای اساسی‌اند.در غیاب این ابزارها، دزدی و فساد و بی‌عدالتی پیوسته می‌گسترد.

از مهم‌ترین اولویّت‌های سامانیان تغییر مسیر بودجة کشور از منابع طبیعی وابسته به خارج به سوی منابع مالیات بر دارایی و ثروت و از مصارف غیرتولیدی و لوکس و ناضروری، به‌سوی مصارف تولیدی، به‌ویژه صنایع کوچک و میانه، زیرساخت‌ها، بخش‌های کشاورزی، گردش‌گری، آموزش­‌وپرورش، بهداشت و درمان، مسکن، دفاع، تحقیق­‌و­‌توسعه، و حمایت از کارفرمایان، کارگران، کشاورزان، بی­کاران، و جوانان جویای تحصیل، شغل آزاد، و ازدواج است.

در شرایط امروزین و در کوتاه­مدّتی پس از گذار، بخش بزرگی از ایرانیان در وضعیتی شکننده و پرخطر خواهند بود و این جمعیّت کلان باید برخوردار از پشتیبانی مالی و حفاظتی مستقیم دولت جدید باشد.سال­مندان، کودکان کار و بی‌سرپرست، بازنشستگان، معتادان، توان‌یابان، و جان­بازان در شمار این دسته از ایرانیان‌اند. برای این گروه‌ها و دیگر ایرانیان نیازمند، باید بیمه، درمان، و آموزش تا سطوح دانش‌گاهی رایگان شود، حقوق بازنشستگان و فرهنگیان کشور افزایش یابد، و یارانه‌ها باید برای قشر آسیب‌پذیر متناسب با درآمد و هزینة زندگی‌شان ارزیابی و پرداخت گردد. راه اعطای وام مسکن، کارفرماسازی، تحصیل و بورسیه و نظیر برای واجدان شرایط، بی‌شک باید مستقیم و از طریق تضمین‌های دولتی هموار شود.

سیاست پرداخت یارانةکالابرگی یا کالایی که به­تازگی دولت در پیش گرفته­است، در شرایط افزایش روزافزون قیمت­ها، کاهش ارزش پول ملّی، قاچاق گستردة طلا، ارز، و کالا، و فساد کلان همه­گیر البته بر سیاست نقدی ارجح است، اما این سیاست هم کافی نیست و مشکل فقرپروری و کم­کاری می­آفریند. ضمن اعمال این سیاست دولت باید سیاست کارافزونی، حمایت از فعالیّت­های کوچک و کارفرماسازی جوانان را در اولویت فوری خود قرار دهد. افسوس که ناتوانی مدیریّتی و مالی دولت و بی­علاقگی آن به تقویّت نقش سازمان­های امنیّتی و نظامی کشور در مبارزه با فساد و قاچاق کلان، و ناتوانی فکری و عملی آن در کاهش تورّم در کنار رشد ناچیز اقتصادی مانع پیش­برد سیاست­های ایران­پرستانه و ساختارشکن در این زمینه­های حیاتی برای بهبود معیشت مردم شده­است. ُسامانیان با تمام توان تحوّلی کلّی را در این سیاست­های ضداقتصادی خواهند خواست و آفرید و کشور را در مسیر توسعة همه­جانبه خواهند نهاد.

و چه خوش­تر که پایان این نوشتار به سخن سعدی شیرازی آراسته شود:

“من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم

 تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال”و

“به پایان آمد این دفتر، حکایت هم­چنان باقیاست”

 

پیوندهای وابسته

برای ریزِ برخی از موارد در این بیانیه، می­توانید به پیوندهای زیر سر بزنید.

مرام­نامة سازمان آبان:

https://www.abanorg.com/ir/maramnameh/

تارنمای سازمان آبان و کانال تلگرام آن:

                                                                                                                www.abanorg.com; https://t.me/abanorg

تارنمای هوشنگ امیراحمدی، کانال تلگرام، اینستاگرام و یوتیوب ایشان:

                                                                                                                                Website: www.amirahmadi.com

                                                                                                Telegram: https://t.me/drhooshangamirahmadi

                                                                                                                                Instagram: hooshangamirahmadi

                                                                                                                                YouTube: hooshangamirahmadi

زندگی­نامة هوشنگ امیراحمدی و برنامة انتخاباتی 1392 ایشان:

http://amirahmadi.com/farsi/%d8%a8%d8%b1%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%a7%d9%86%d8%aa%d8%ae%d8%a7%d8%a8%d8%a7%d8%aa%db%8c/

روند گذار و آینده سیاسی ایران:

https://news.gooya.com/2020/04/post-36974.php

دربارة مدیریّت سرزمینی:

https://news.gooya.com/2018/11/post-21094.php

دربارة فرهنگ سیاسی:

https://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/28043/

نامه به آقای کروبی:

https://news.gooya.com/2018/02/post-12282.php

http://amirahmadi.com/farsi/wp-content/uploads/2017/12/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9%D9%87-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D8%AF%D9%86%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B9%D9%87-%D9%85%D9%84%DB%8C.pdf

جامعه سیاسی، جامعه مدنی و توسعه ملی:

http://amirahmadi.com/farsi/wp-content/uploads/2017/12/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9%D9%87-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D8%AF%D9%86%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B9%D9%87-%D9%85%D9%84%DB%8C.pdf